۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

Daily Mood

یک بار تو هم عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را
مسئله‌ها را
مسئله‌ها را
مسئله‌ها را
...


علیرضا قربانی - وضعیت سفید (دانلود)




۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

Musical Dream

مقولة خواب به خودی خود به حدی پیچیده هست که بتونه روز بعدش فکر آدم رو مشغول کنه و به دنبال تعبیر اون باشه. یکی از ویژگی‌های مهم من البته همیشه این بوده که یا خیلی به ندرت خواب می‌بینم و یا با بیان بهتر، چیزی از خواب‌های دیده شده یادم نمی‌مونه.
اما اتفاقی که خیلی زیاد و شاید هر روز برای من رخ می‌ده، بیدار شدن با یک آهنگ و ترانه و تکرار اون تا زیر دوش و هنگام لباس پوشیدن و حتی توی راه تا رسیدن به محل کاره. دقیقا مثل قضیة خواب، فلسفة وجودی و تعبیر این آهنگ‌ها، که بعضاً ممکنه سال‌ها از آخرین شنیدن اون گذشته باشه، رو نمی‌دونم. اما چیزی که می‌دونم اینه که حس خوبی بهم منتقل می‌کنه حتی اگر "تعبیر" اون همراه با حس‌های خوب نباشه.

آهنگی که امروز باهاش بیدار شدم و هنوز آویزونمه:
 
حال خونین دلان که گوید باز        و از فلک خون خم که جوید باز (ادامه)

علیرضا افتخاری - حال خونین دلان (بشنوید)
   

۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

گوهربارجات (2)

به فرزندان خود شنا، تیراندازی و خوردن کله پاچه بیاموزید!

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

یلدانامه به سبک سعدی

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را

(البته یادم نمیاد به سعدی گفته باشم برای من شعر بگه، احتمالاً شباهت تصادفیست!)

۱۳۹۱ آذر ۲۸, سه‌شنبه

Strike

یک مکتبی هست به نام "بولینگ". نقل شده که پیروان این مکتب می‌تونن یک ساعت رو در دِیر مربوطه سپری کنن بدون اینکه ذره‌ای از غم و غصه و مشکل و گرفتاری‌های روزانه به سراغشون بیاد. اگر "شرطی" هم به انجام مناسک توپ پرانی مشغول بشن که چه بهتر!

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

استعفا راه حل نیست

می‌خوام یک اعترافی بکنم و اون اینکه من هنوز با این قضیة استعفا بعد از حادثه نتونستم کنار بیام. واقعاً هنوز درک نکردم که چرا مسئولی که به خاطر بی‌تدبیری در حوزة زیر نظرش حادثه‌ای رخ داده، به جای اینکه محکوم به جبران اون اتفاق و پیشگیری از اتفاقات بعدی بشه، باید استعفا بده و اینجوری قضیه رو تموم کنه.
چرا نباید وزیر محترم آموزش پرورش محکوم بشه که تا آخر عمر به خانوادة حادثه دیدگان خدمت کنه؟ چرا نباید وزارت مربوطه رو وادار کرد برای تمام کلاس‌ها تجهیزات مناسب خریداری کنه و وسایل اتفای حریق هم آماده بشه؟ آیا بار روانی این نوع بازخواست‌ها و تنبیه‌ها به مراتب مثبت‌تر از یک استعفا نیست؟
پ.ن: هنوز استعفای معین بعد از حادثة کوی دانشگاه و سوء استفاده از همین مطلب توسط مخالفان روشنفکرش در انتخابات ریاست جمهوری رو از یاد نبردم. ملتی که استعفا رو فرار از پذیرش مسئولیت تعبیر می‌کنه نباید انتظار اون رو از یک فرد بی‌لیاقت داشته باشه. گاهی وقت‌ها می‌شه به راه حل‌های جایگزین فکر کرد.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

سقوط آزاد

سکانس اول (سال جهاد اقتصادی): کمتر بودن نرخ ارز دستوری شرکت ملی ... نسبت به ارز موجود در بازار باعث رونق گرفتن صادرات محصولات دارای ارزش افزوده شد. شرکت ملی ... که دید چرا سود صادرات نباید وارد جیب خودش بشه، قیمت ارز دستوری رو نادیده گرفت و مواد اولیه رو با قیمت ارز آزاد به صنایع پایین دستی فروخت*. شوک اول با موفقیت به صادرات بخش خصوصی وارد شد.
سکانس دوم (سال تولید ملی و سرمایه و اینا - شش ماهة اول): در حالیکه سیاست سال گذشته به دهان شرکت مذکور شیرین اومده، این شرکت اقدام به فروش مواد اولیه با قیمت ارز 5% بالاتر از بازار آزاد کرد! حالا صادرات نه تنها مقرون به صرفه نبود، بلکه سایة ضرر رو هم بالای سر خودش می‌دید.
سکانس سوم (همون سال مبارک - شش ماهة دوم): یک شوخی بزرگ به نام اتاق تبادل ارز افتتاح و تمام دستگاه‌های دولتی نه تنها ملزم به قیمت‌گذاری محصولات و مواد اولیه بر اساس نرخ ارز این اتاق شدن، بلکه صادرات مواد خام از کشور هم ممنوع شد. اما مافیای شرکت ملی مذکور ابتدا رسماً بر خلاف قانون شروع به صادرات کرده و بعد از مدتی هم یک تبصرة قانونی از دولت خدمتگذار اخذ نمودند! مشخص بود که دلار صادراتی این شرکت با نرخ آزاد به فروش می‌رسید اما فروش داخلی با نرخ ارز اتاق. و خب عقل سلیم و البته مافیایی دوستان هم دلشون برای صنایع پایین دستی کشور نسوخته بود و جیب آقایون بالادستی مهم‌تر می‌نمود!
سکانس چهارم (روز ملی صادرات - تهدیدها و فرصت‌ها با حضور معاون وزیر): وقتی به زحمت برای صحبت کردن توی اون مراسم وقت گرفتم در حضور همه صادرکنندگان کشوری و مدیران ارگان‌های دولتی وابسته به صادرات، رو به معاون وزیر گفتم "تحریم‌های خارجی رو بالاخره خودمون دور زدیم با هر هزینه‌ای که داشت، اما در مقابل تحریم‌های داخلی از کمر افتادیم، گویا باید رونالدو رو ول کنیم غضنفر رو بچسبیم" که این صحبت با همهمه‌ای در سالن و تأیید حاضرین همراه شد. جناب معاون وزیر در پایان فرمایشات متملقانه در مورد دولت خدمتگزار و مسئولین و سیاست‌ها، طبق معمول زمانی برای پاسخگویی به سوالات پیدا نکردن!
سکانس پنجم (همیشه): عباراتی مثل جهاد اقتصادی، حمایت از تولید ملی، اتاق ارز و غیره نه تنها به یک طنز اقتصادی تبدیل شده، بلکه اونها رو میشه با تعابیری همچون گسترش فقر، افزایش بیکاری، باند بازی اقتصادی، مافیا، زمین‌گیر کردن بخش خصوصی و غیره تفسیر کرد.
سکانس ششم (شش ماه پیش): عزیزی
به نوعی از من خواست که رو به پیشرفت بودن کارم رو براش اثبات کنم. جواب من برای خودم دردناک بود و در دو جمله خلاصه میشد: "همیشه کارهایی که کردم رو به پیشرفت بوده، تضمینی نیست اما با توجه به شرایط". الان به این فکر می‌کنم که در عرض شش ماه می‌شه خیلی راحت هم جملة اول رو دیگه نگفت و هم جملة دوم رو با قدرت بیشتری بیان کرد!

* نحوة قیمت گذاری مواد اولیة انحصاری دولتی (سرمایه های ملت): قیمت جهانی x نرخ ارز





۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

او، باران، چهارسال دارد

- ماماااان، تو مهدکودک آيدين بی شلوار از دسشويي دويد بيرون. مث من نبود، شکل بستني قيفي بود!
 
مامانش: X-(
من: =))))
رضا بستني سر خيابون: :-O
خود بستني قيفي: ;;)
عشاق بستني قيفي: :-&

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

Choice Vs. Priority

دو تا مقوله‌ای که شاید خیلی وقت‌ها به اشتباه به جای هم مورد استفاده قرار می‌گیره "گزینه" و "اولویت" هستن. طبق تعریف من، "اولویت" گزینه‌ایه که علاوه بر کافی بودن دلایل عقلانی، حس انسان هم بیشتر به سمت اون می‌ره و همین نقطة برتری یک "اولویت" نسبت به سایر گزینه‌هاس.
مشخصه که اگر به یک کاری به عنوان اولویت و بالاتر از بقیة کارها نگاه بشه، نحوة نزدیک شدن، پیش رفتن و حتی خاتمه دادن اون کاملاً متفاوت با گزینه‌ای خواهد بود که موازی سایر موارد قرار می‌گیره. خیلی ساده با نگاه به دور و بر خودمون و اطرافیانمون می‌تونیم موارد زیادی رو ببینیم که گزینه‌ها و اولویت‌ها جلوی رومون قرار گرفته و یا خود ما این نقش رو برای بقیه ایفا می‌کنیم. و خوش به حال کارهایی که شانس "اولویت" بودن رو پیدا می کنن و البته خوش به حال "گزینه"‌هایی که وقتی می‌بینن از سطح یک گزینه نمی‌تونن پیشرفت بیشتری داشته باشن این اراده و توانایی رو دارن که شانسشون رو برای تبدیل به اولویت در جاهای دیگه امتحان کنن.

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

Be a Doer

از قدیم گفتن که "هرچی سنگه، پیش پای لنگه". اما کسی اشاره نکرده که "هر چی لنگه، خودش خواسته که لنگ باشه"!

۱۳۹۱ آذر ۱۵, چهارشنبه

چهارصدنامه، یا در ستایش نوشتن

چهارصدمین پست یک وبلاگ می‌تونه دلیلی خوبی برای گرفتن تولد وبلاگی باشه. البته به نظر من باید هم همینطور باشه چراکه عمر یک وبلاگ رو تعداد پست‌های اون مشخص می‌کنه و نه تقویم کنارش. الان دقیقاً حس اون مهمونی‌های خارجی رو دارم که همة مهمونا لیوان هینکن 7% به دست و در حال همهمه هستن که ناگهان یک نفر با قاشق چندبار به لیوانش می‌زنه تا توجه بقیه رو جلب کنه. و بعد از اون شروع می‌کنه به صحبت کردن در مورد صاحب مجلس و اینکه چقدر اون رو می‌شناسه و چرا باهاش دوسته.
اما اصلاً دلیل وبلاگ نوشتن چی می‌تونه باشه؟ طبیعتاً کسی که قلم شیوایی داره اگر اجازه استفادة سایرین از نوشته‌هاش رو نده نوعی گناه کبیره مرتکب شده. البته متأسفانه نه تنها من در تیررس این محدوده از افراد هم قرار نمی‌گیرم بلکه حتی از لحاظ شیوایی قلم نقطة مقابل اونها هستم!
دلیل اصلی من برای نوشتن در روزگاری که خیلی از دوستان قدیمی دیگه دستی به قلم نمی‌برن، یکجور تخلیة درونیه. خیلی وقت‌ها بوده از فرط خوشحالی و یا ناراحتی از یک موضوع، به قدری از خودم بی خود شدم که تمام امور روزمره زندگیم تحت تأثیر قرار گرفته و مختل شده. اما به محض بیرون ریختن این حس‌ها با حرکت انگشتان روی صفحه کلید، آبی بر آتش ریخته شده و حس‌ها ناگزیر به تعدیل.
البته در این بین همه چیز هم در این حد گل و بلبل نبوده. همیشه سعی کردم هویت خودم رو در بین دوستان حقیقی (در مقابل مجازی) و آشناها مخفی نگه دارم تا بتونم بدون داشتن دغدغة شخصیتی و نگرانی از خراب شدن ظاهرم پیش بقیه حرف دلم رو بزنم، اما خب در یکی دو مورد به صورت ناخواسته و یا ارادی هویت من لو رفت که البته انسان عاقل هیچوقت یک سنگ صبور خوب رو فدای قضاوت احتمالی یکی دو نفر نخواهد کرد و بنابراین بازهم برخلاف تشکیک چند پست قبل، رویة آتی همین خواهد بود.
در آخر هم مثل همیشه جا داره از دوستانی که نوشته‌های نه چندان دلچسب اینجا رو با حوصله می‌خوندن و ردپاشون توی وبلاگ من هست تشکر کنم. به امید "پانصدنامه"!

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

خواهی نشوی رسوا

جدیداً به دو گروه از آدم‌ها زیاد غبطه می‌خورم. اگر بخوام بهتر بگم، حتی در مقاطعی از زندگی شاید اونها رو تقبیح هم کرده باشم، اما زندگی توی این مملکت و با آدم‌های این مملکت بهم یاد داده که هر چه بیشتر اخلاق و رفتارم به یکی از این دو گروه نزدیک‌تر باشه راحت‌تر گذران عمر خواهم کرد.
اولین دسته افرادی هستن که کلاً عقل رو بوسیدن و گذاشتن توی صندوق و روی اون هم 6 تا قفل زدن که خدای نکرده از آکبندی در نیاد. توی قشر سطح پایین جامعه زیاد از این دست موجودات یافت می‌شه. کسانی که کاری به کار اطرافیان و عواقب کار ندارن و فقط راحتی لحظه‌ای برای خودشون مهمه، حتی اگر این راحتی در آیندة نزدیک برای اونها ایجاد مشکل کنه. البته "خر شدن‌های رمانتیکی" رو هم میشه در همین دسته قرار داد.
دسته دوم بیشتر از اینکه بشه اونها رو آدم نامید، "ربات" هستن. این دسته همه چیز رو از سوراخ کوچیک عقل خودشون نگاه می‌کنن و اگر چیزی از اون سوراخ رد نشه پس قابل قبول نیست. بر خلاف دستة اول، بیشتر کسانی که ادعای روشنفکری دارن توی این دسته قرار می‌گیرن. غافل از اینکه توی زندگی خیلی از اتفاقات ممکنه بیفته که عقل برای اون توجیهی نداره، اما مصلحت آدم در انجام دادن اونه.
البته من هیچوقت ادعای روشنفکری نداشتم، اما همون حس پرفکشنیست بودنم باعث می‌شه که لااقل از بیرون همه من رو توی دسته دوم قرار بدن هر چند که واقعاً اینطور نیست. و این هم یکی دیگه از چیزهاییه که زندگی به من یاد داده و اون اینکه کوچکترین ارزشی برای حرف بقیه قائل نباشم. نکتة مهم برای من دریافت ضربه‌های جبران نشدنی از آدم‌های هر دو گروهه که مشکلات زیادی رو به وجود آورده در حالیکه برای شخص ضربه زننده حتی خیلی "کول" بوده و همین مسئله باعث همون "غبطه" خوردن خط اول شده. واضحه که وارد شدن به این گروه‌ها بستگی به تاریخچة زندگی و تربیتی هر شخص داره، اما هیچ کاری با تلاش غیر ممکن نیست، حتی اگر در این حد دور از دسترس به نظر بیاد.

۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

واژه شناسی (2)

یکی دیگه از واژه‌های اصیل اصفهانی که کاربرد بسیار گسترده‌ای هم داره "که‌که" می‌باشد. هرچند این واژه رو می‌شه در دستة لغات نه چندان مؤدبانه طبقه بندی کرد، اما واج آرایی اون باعث می‌شه که در هنگام عصبانیت یا داشتن حس‌های نه چندان خوب بهترین تخلیة انرژی صورت بگیره و از یه دعوای حتمی، افسردگی، خودکشی و غیره جلوگیری کنه. بنابراین خدمات این کلمه بر هیچ‌یک از اهالی اصفهان پوشیده نیست، حتی قشر پاستوریزه. در این رابطه به مثال‌های زیر توجه فرمائید:

1- جهت اشاره به بروز یک خرابکاری در هنگام انجام یک کار حساس. مثلاً دارید با دوستتون یک قفسه پر از عتیقه رو تمیز می‌کنید که دستتون به یکیش می‌خوره و همة ظروف قیمتی به صورت دومینو وار هزار تکه می‌شن. در اینجا شما باید با حفظ خونسردی کامل رو به دوستتون کنید و بگید: "خره عجب که‌که کاری شدا!"

2- شخصی جلوی شما داره لاف میزنه و تریپ خود بزرگ بینی برداشته. شما باید زمانی که حرف‌های اون تموم شد مکث معنی داری بکنید و در حالیکه توی چشم طرف زل زدید بفرمائید: "که‌که را". البته هر چه تشدید روی هر دو ک شدیدتر باشه تخلیة روانی بهتر صورت می‌گیره. اگر احیاناً طرف بعد از لاف زنی به سرعت از صحنه خارج شد شما کافیه رو به نفر سوم حاضر در جمع کنید: "که‌که برا مام آدِم شدس" 

3- در باب سایر موارد پر کاربرد میشه به عبارات "که‌که پزون" به جای استفاده از دماسنج، "که‌که توش" در مورد کاری که گیر پیدا کرده، "که‌که خوردِس" در محل کار در مورد تصمیمات مقامات مافوق و "بد که‌که یِس" در مورد یک شخص یا کار بدقلق اشاره نمود.

4- موارد حاد (بدون شرح): "برو که‌که دا بخور چوری، تا دیروز وردار ورمال میکردِس حالا برامون که‌که گنده‌تر از دَنِش تفت می‌دِد"

مرتبط: واژه شناسی

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

مملکته؟ (2)

بابا: علی می‌خوام یه وبلاگ داشته باشم
مامان: خیر ببینی، می‌شی مثل ستار بهشتیا. از این کارا نمی‌خواد بکنی
من: :|

مرتبط از سی و چهار ماه قبل: مملکته؟
Free counter and web stats