۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه

من در سال 87

سال 87 هم با تمام فراز و فرودهاش تموم شد و اون چيزي كه به جا موند خاطراتيه كه شايد هيچ وقت يادم نره.
فروردين: بعد از تعطيلات خسته كنندة عيد، با هزار بيم و اميد رفتم دست بوس استاد محترم آزمايشگاه تا سوء تفاهم پيش اومده در روزهاي آخر سال قبل كه منجر به ممنوع الورود شدن اينجانب به آزمايشگاه شده بود رو حل و فصل كنم. بعد از طي تمام مراحل كه از پاچه خواري شروع و به جاهاي باريكتر كشيده شد، استاد محترم با اعلام اينكه كلا قضيه رو فراموش كرده، حكم اين جانب رو لغو و با يك درجه تخفيف به "كم الورود" شدن به آزمايشگاه تبديل نمود.
ارديبهشت: رسما مشغول به كار شدم. هرچند از لحاظ مادي چندان دندون گير نبود، اما يك تجربة فوق العاده با ارزش برام محسوب ميشه.
خرداد: بالاخره
دايي شدم. حس عجيبي بود كه قاعدتا تجربش رو نداشتم.
مرداد: بعد از چند ماه تعطيلي پروژه به خاطر خرابي دستگاه، دوباره همه چيز شروع شد. با توجه به محدوديت هاي اعمال شده از طرف آزمايشگاه، روند كار كاملا به صورت فرسايشي تبديل شد.
شهريور: سفرهاي استاني آغاز شد. در اين سفرها كه حدود يك ماه طول كشيد به همراه همكار محترم تعداد باور نكردني از شهرهاي كشور رو به صورت كاملا فشرده زير پا گذاشتيم تا يه دستگاه مسخره رو نصب كنيم. هر چند توي اون روزا كاملا به يك مرده تبديل شده بودم، اما الان به جز خاطرات خوبش چيزي به ياد نميارم.
مهر: در يكي از اين سفرهاي استاني، توي ماهشهر، درست در شب تولدم، انگشت وسط دست راستم به فنا رفت. بعد از اينكه دكتر محترمي درخواست يك ميليون و دويست هزار تومن پول ناقابل براي درمان كرد، متخصص ديگري 7 هفته آتل را كافي دونست كه بعد از هفت هفته مشخص شد كه كاملا كارش درست بوده.
آبان: بعد از تموم شدن فاز اول در محل كار، رؤساي محترم قصد سوء استفاده از اخلاق متين! ما را داشتن. اما وقتي ديدن كه صداي منم از حد خاصي ميتونه بالاتر بره و البته با تهديد به نيمه كاره رها كردن پروژه، اين هدف شوم در نطفه خفه شد. تقريبا براي اولين بار در زندگي فهميدم كه حق گرفتنيه نه دادني.
آذر: بالاخره فاز عملي پروژه به اتمام رسيد
بهمن: دفاع كردم. جناب آقاي دكتر م.ه كه به عنوان داور خارجي قبول زحمت فرموده بودن، رسما دهان بنده رو مورد عنايت قرار دادن. هر چند كه در آخر نتيجه كاملا رضايت بخش بود.
اسفند: در حاليكه خودمون رو براي دور دوم سفرهاي استاني آماده ميكرديم، دست هاي پشت پرده دوباره قصد كارشكني داشتن. اما اين بار چون دست هاي پشت پرده كمي در رده هاي بالا قرار داشتن، تهديد هاي ماهم كارساز نشد و رسما استعفا داديم. هنوز از آخر و عاقبت اون پروژه اطلاع دقيقي در دست نيست.

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

بدون شرح


من به مامان بزرگ: باران امروز دو قدم راه رفت. اما هنوز مونده تا چهار دست و پا رو كنار بذاره
مامان بزرگ به من: منم امروز دو قدم بدون عصا راه رفتم. اما فك نكنم بتونم عصا رو كنار بذارم

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

اندر فوايد ضعف تكنولوژي

چند وقتيه كه 90% تماس هاي تلفني من اشتباه وصل ميشه. با پرس و جو از دوستان مشخص شد كه اين مشكل به يك اتفاق عادي در اين روزها تبديل شده. نكتة جالب اينكه همة تماس هاي اشتباه هم به جنس مخالف وصل ميشه تا لااقل ضعف تكنولوژي يك نكتة مثبت داشته باشه
Free counter and web stats