۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

ثبات، گوهر گم شدة این خاک

"دهه‌ات گذشته مربی، اگه اون اسلحه دستت نباشه کی به حرفت گوش میده؟ اینه که برات زور داره، یه دهه حرف زدی ساکت بودیم، کر کری خوندی ساکت بودیم، گرفتی ساکت بودیم، پس دادی ساکت بودیم، حالا اجازه بده ما حرف بزنیم، خانوما آقایون دوست دارین یکی از این کشورها دوباره به ما حمله کنه؟ دوست دارید جنگ بشه؟
ثبات، دهه ما دهه ثباته، امنیت،این کشور کی باید روی امنیت رو ببینه؟ کی باید روی ثبات رو ببینه؟
اون پسر تو کی باید بتونه برای آینده اش برنامه ریزی کنه؟ دهة من هم نیست"

و سلحشور نمی‌دانست دهة مربی تا همین امروز هم ادامه خواهد داشت!

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

دلتنگی‌ها

توی زندگی، همیشه مواردی وجود داره که لایق دلتنگ شدن هستن. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و هرزگاهی با دیدن یک نفر، یک فیلم، شنیدن یک آهنگ یا هر مورد نوستالژیک زای دیگری فیلَم یاد هندستون می‌کنه و حس دلتنگی میاد ...
دلم تنگه برای بازی‌های کودکی، توی خونه یا کودکستان، بدون هیچ دغدغة فکری
دلم تنگه برای خانم ارشادی، معلم کلاس پنجم که الگوی یک معلم واقعی بود.
دلم تنگه برای شیطنت‌های دوران دبیرستان و اذیت کردن معلم‌ها
دلم تنگه برای قسمتی از دوران لیسانس و تریبون آزادهای داخل و خوش گذرونی‌های بیرون از دانشگاه
دلم تنگه برای زندگی توی خوابگاه‌های پلی تکنیک و مشق زندگی گروهی
دلم تنگه برای دوران فوق لیسانس و بسکتبال‌های مختلط توی زمین بسکت دانشکده
دلم تنگه برای کوی دانشگاه، جو با صفاش و افتخارات تکرارنشدنیش
دلم تنگه برای فاصلة بین فارغ التحصیلی تا سربازی که شاید بهترین دوران زندگیم بود
دلم تنگه برای همکارهای کار تهران که یک سال شب و روز باهاشون زندگی کردم و بیشتر از دو ساله ندیدمشون
دلم تنگه برای بی مسئولیتی، خوابیدن تا لنگ ظهر، مسافرت‌های بدون برنامه ریزی و شب زنده داری‌های اینترنتی
و در آخر، دلم تنگه برای "علی" ای که اهمیتی به حرف کسی نمی داد، کار خودش رو می‌کرد و به هیچ کس جوابگو نبود.



۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

زیرآب زنان

وقتی زیردست‌های آدم از 8 تا دیپلم و فوق دیپلم به سه تا لیسانس تبدیل می‌شن، در نگاه اول شاید به نظر برسه که کارها راحت‌تر انجام و اعصاب خوردی کمتری وجود داشته باشه. اما زاویة دید ایرانی به یک سرپرست جدید حکایت رو همیشه جور دیگه‌ای رقم می‌زنه. به حمدالله جنس ایرانی همیشه از موقعیت خودش ناراضیه و فارغ از توانایی‌هاش انتظار داره پوزیشن بالاتری داشته باشه و همین نگاه کار را سخت خواهد کرد. من که به حول و قوة الهی از زمان کودکی برای روزهای سخت ساخته شده بودم، این هم روش!


۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

من نمی‌جنگم ... نمی‌جنگم

"جنگ" بدون هیچ توضیح و پیشوند و پسوندی، یک کلمة چندش آور و غیر قابل دفاعه برای نسلی که بخشی از سلول‌های بدنش از جنگ تشکیل شده و قسمتی از دوران طلائی کودکیش رو روی میدون‌های مین به فنا داده. آرزوی جنگ چیزی نیست که به راحتی قابل تحلیل و بررسی باشه، حالا چرا گروهی از همین نسل در آرزوی دیدن یک جنگ دوباره هستن، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

یکبار تو هم از عقل میندیش

"حساب دو دو تا چهارتا" فقط در مورد مسایل مالی مطرح نیست، بعضی وقت‌ها برای آدم‌هایی مثل من تمام امور توسط دو دو تا چهار تا کنترل می‌شه. موقع شروع هر کار، به صورت ناخودآگاه آخر اون هم تخمین زده و اگر این تخمین از هر لحاظی مقرون به صرفه نبود اصولاً کاری انجام نخواهد شد. حالا این کار می‌تونه یک تصمیم کاری، تحصیلی، عاطفی یا هر چیز دیگری باشه. شاید به ظاهر و با دید از بیرون این مسئله یک موهبت الهی به شمار بیاد، اما بعضی وقت‌ها واقعاً در حسرت یک حرکت "خرکی" می‌مونم، حرکتی که احساس توی اون بیشترین نقش رو ایفا کنه و عقل نتونه ترمز رو بکشه!



۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

شهرِ تَرین‌ها

شهرهای مختلف از نگاه من، دو وجه کاملاً متمایز دارن. وجه اصلی‌تر، "روح" و اصالت خاکه که مستقیم از فرهنگ و تاریخ یک شهر به دست میاد و وجه دیگه، ظاهر جذاب و سرگرم کننده س که بسته به سلیقة هر شخصی می‌تونه متفاوت باشه. شهرهای ایران بُعد اول رو به نحو احسن در اختیار دارن، اما به دلیل محدودیت‌های موجود در تأمین بُعد دوم ناموفق بودن. "دوبی" اما از طرف دیگه، بویی از وجه اول نبرده، فرهنگ و تمدن به طرز کاملاً مصنوعی بهش تزریق شده و به لطف محدودیت‌های ایرانی‌ها در تفریحات داخل کشور، محرومیت اروپایی‌ها از آب و هوای خاص اون منطقه و سرمایه‌گذاری عجیب شیوخ عرب برای ساخت "تَرین‌های" جهان تونسته توریست‌های زیادی رو جذب کنه. برای شخص من، موندن توی این شهر بیشتر از 4 روز کاملاً عذاب آور می بود، حتی با در نظر گرفتن این مسئله که این 4 روز تفریحاتی (از نوع سالم) رو تجربه کردم که شاید توی مملکت خودمون تا چندین سال آینده امکان وجودیش نباشه. ضمن اینکه لذت دیدن سه بعدی "تن تن" اسپیلبرگ در اولین روز اکران جهانیش رو نباید فراموش کرد!



۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

مرثیه ای برای یک گودر

حدود 5 سال پیش بود. مرورگر اپرا که هنوز توسط رقیب نامدارش (فایرفاکس) کنار زده نشده بود، منوی جدیدی با عنوان Feed به نوار ابزار خودش اضافه کرد که با اون دیگه نیازی نبود برای خوندن سایت‌ها و وبلاگ‌ها به اونها سر بزنیم، بلکه خود سایت به روز شدنش رو خبر می‌داد. بعد از مدتی، گوگل در سرویس Google Reader خودش همین کار رو به صورت آنلاین انجام داد تا لیست هر شخصی همیشه همراه و از بروز شدن مطالب مورد علاقه‌اش آگاه بشه. اما پدیدة اصلی اواخر سال 87 ظهور کرد (فکر کنم). با اضافه شدن مفاهیم جهانشمولی مثل "فالو"، کامنت"، "لایک" و "شِر" گوگل ریدر به "گودر" تبدیل و مأمن نوت‌های ایرانیان فراری از فیلتر شد.
برای شخص من، گودر محلی بود که دوستان "خواندنی" زیادی پیدا کردم، دوستی‌هایی که لزوماً دو طرفه نبود و البته هیچوقت هم این دوستان وارد فاز "حقیقی" نشدن. وبگردی‌های من توسط گودر سر و سامان گرفت و مخاطبان این وبلاگ هم به کمک گودر از "ناچیز" به "حدود 50" افزایش یافت!
حالا به جز یک خاطرة نسبتاً خوب چیز دیگری باقی نمونده. لایک‌های داده شده و گرفته شده از بین رفته و کاربرها سرگردان و "پلاس" به دنبال دوستان قدیمی خودشون می‌گردن. دو سال و نیم زمان خوبی بود که در حاشیة گودر نشینی‌ها و روابط مجازی، شخصیت حقیقی خودم رو هم بیشتر بشناسم و در بهتر شدنش تلاش کنم.

پی‌نوشت 1- اسم آوردن از تک تک دوستان گودری کار چندان ساده‌ای نیست. از همشون صمیمانه سپاسگزارم که دورة خوبی رو در زندگی اینترنتی من ساختن. فقط لازم می‌دونم تشکر ویژه‌ای داشته باشم از خانم پروشات که این وبلاگ بی تردید خیلی مدیون ایشونه.
پی‌نوشت 2- دوستان جریان پایان گودر رو به قسمت آخر سریال فرندز تشبیه کرده بودن. حس عجیب نگارنده موقع نوشتن این سطور نشان از اوج هوشمندانه بودن این استعارة شاعرانه س!


Free counter and web stats