۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

توهم آينده

گزارشگر از مصاحبه شونده پرسيد آقاي فلاني شغل شما چيه؟ و "مدير" جواب آقاي فلاني بود به سوال مربوطه. صحبت ها كه جلوتر رفت آقاي فلاني براي نشون دادن كلاس كار خودش گفت كه دانشجوي رشتة مديريت صنعتيه و كمي بعدتر از "ترم يكي ليسانس" بودن سخن راند! فارغ از جو شاد و دور هم بودني كه توي تاكسي بعد از شنيدن توهم خود مدير بيني جناب فلاني ايجاد شد من به ياد دوستاني افتادم كه توي دوران دانشگاه خودشون رو يك مدير ردة بالاي صنعتي مي ديدن در چهار سال بعد، و البته زمان، نمودار رو به صورت نزولي درآورد و در آخر حتي نشانه هايي از رضايت دادن به اپراتور بودن.
براي شخص من كه تلاش زيادي براي ورود به دانشگاه نكردم و از بيدار موندن هاي شب هاي كنكور و روزي 20 ساعت درس خوندن در حد خاطرات دوستان شنيدم، محيط دانشگاه يك بدي عمده داشت و اونهم بالا رفتن انتظارات از كار آينده بود و قطعاً اين مشكل براي اون افرادي كه با تلاش هاي شبانه روزي به اينجا رسيده بودن به مراتب بيشتر و درصد افسردگي به دليل پيدا نكردن كار مناسب (از نظر خودشون) بسيار بالاتر خواهد بود. هرچند سختي كار توي يكي دو سال اوله و بعد از اون به فيش حقوقي ناچيز هم نه تنها رضايت خواهند داد بلكه كاسه ليسي حقوق دهنده رو هم خواهند كرد.
بي ربط: با تشكر ويژه از خدا كه همچين مملكتي رو داريم، فعلاً غير از خدا به هيچكس ديگه نميشه گلايه كرد!
.
.
اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

خود گندزني مزمن

صدا و سيماي جمهوري اسلامي را چه شده است كه ملت آكادمي دو ريالي گوگوش را به مختارنامة ميلياردي ترجيح مي دهند؟
.
.
اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

بُكُش و تأييدم كن

آقاي مهندس ف مدير كارخونة ماست. حكايت جناب مهندس هم در نوع خودش زياد جالب نيست اما گفتنيه! يكي از دو نفري كه توي كارخونه مستقيماً با ايشون در تماسه بندة حقيرم. به واسطة رشتة تحصيلي و موقعيت كاري، كلاً هرجا هر مشكلي پيش مياد يه نامه از طرف آقاي مهندس ارسال ميشه كه فلاني، بررسي كن ببين آره يا نه! اما اين نامه ها در نوع خودشون كاملاً خاص هستن. مثلاً ساعت 9 صبح، آقاي مهندس به اين فكر ميافته كه الان شبه انگار:

نامه اول:
- آقاي علي، لطفاً بررسي كنيد كه الان شبه يا روز!
- جناب مهندس ف، اصولاً ساعت 9 صبح روزه معمولاً
نامة دوم:
- آقاي علي، به هرحال ماهم دانشگاه رفتيم، لطفاً بررسي به صورت مدون تري انجام بشه
- نتيجة بررسي ها به ضميمه ارسال شد (عكسي از آسمون در حاليكه هوا روشنه، در كنار ساعت مچي، تصوير ماهواره اي مناطقي از جهان كه الان روزه و ...)
نامة سوم:
- آقاي علي، توجه داشته باشيد كه اصول علمي لزوماً در محيط صنعتي حاكم نيست. به نظر مي رسد بررسي هاي دقيق تر نظر شما را تغيير دهد.
- آقاي مهندس ف، (من غلط خوردم، با خودم بودم، به گور باباي ناصرالدين شاه خنديدم) بررسي هاي نهايي حكايت از وقوع خطايي در حين بررسي هاست. لذا به نظر مي­ رسد شرايط الان به شب نزديك تر باشد.

خلاصة كلام اينكه همة آدمها دوست دارن تأييد بشن، و تجربه الان به من نشون داد كه اين غريزة اونها بايد ارضا بشه. هرچند ارضاي اين غريزه فقط در سطور نامه هاي اداري و سر تكون دادن هاي صوريه و در عمل اوضاع جور ديگريست!
.
.
اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

حامد، كلاه داري؟


توي برنامه هاي دوران كودكي، پسر پر شور و شري بازي مي كرد كه خوشم ميومد ازش. بعدها فهميدم حامد صداش مي زنن و فاميلش هم كلاهداريه. سال ها گذشت و هربار تكرار اون فيلم ها رو مي ديدم حس نوستالژيك غالب مي شد و مي شستم تا آخر مي ديدم. يكي دو هفتة پيش، برنامة هفت، از همون بازيگر تخس دعوت كرده بود به بهونة فيلمي كه خودش كارگرداني كرده. هنوز اون شيطنت توي نگاهش بود و اعتماد به نفس به شدت زيادش هم صداي جيراني رو در آورد. "سجادپور" بودن تهيه كننده رو هم زير سيبيلي رد و به هم نسلي خودمون افتخار كرديم.
اما حالا، ماجرا فرق كرده. هم نسلي عزيز تصميم داره تمام آرمان ها و مقدسات بقية هم نسلي هاي خودش رو به سخره بگيره و به نفع گروه اندكي مصادره به مطلوب كنه. از ليلا اوتادي انتظاري نيست، اما كلاهداري تو چرا؟

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

خانه اي روي آب

كلاً نمي دونم چه حكمتيه كه يه چيزي پيدا مي شه كه آدم رو ناراحت كنه. تا چند ماه پيش بيكار بودنم رو مي ذاشتم به حساب خنگي خودم و بُرخوردن بين يه عالمه آدم كله گندة علمي كه "نخبه" ميگن بهشون. بعد كه كار پيدا شد و رفتم سر كار، قاعدتاًً بايد مورد خاصي باقي نمي موند. اما ديدن همون نخبه ها، در حاليكه ترجيح دادن كه توي مملكت خودشون دنبال كار بگردن و آويزون باشن تا اينكه برن توي يه كشور ديگه واقعاً جانفرساس.
ممدرضا و مونا دوتا از پر انرژي ترين بچه هاي دانشگاه بودن كه الان از اون همه انرژي چيزي توي صداشون باقي نمونده. بلاتكليفي و بيكاري، مقوله هايي نيستن كه انتظار داشته باشيم انرژي اي باقي بذارن!
.
.
اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

خاطرات سگي

چيزهايي كه مكتوب مي شن اين خوبي رو دارن كه بعد از گذشت زمان به راحتي قابل يادآوري هستن و روزهاي خوب رو زنده مي كنن. بعضي از اين چيزها هم كه به خاطرات بد ارجاع داده مي شن رو خيلي راحت مي شه پاك كرد و اثري ازش باقي نگذاشت.اما دفترچة بيمه، تلخ ترين دفترچه خاطرات عالم بشريته.
توي مطب دندونپزشك شيطون رفت توي جلدم و اين دفترچة منحوس رو ورق زدم. صفحة اولش مال 22 فروردين 88 بود و صفحة دو تا مونده به آخر مال يك ماه بعدش. يك ماهي كه رسماً به فنا رفتم و انواع و اقسام تست هاي پزشكي رو از ساده ترين تا پيچيده ترينش پشت سر گذاشتم. و آخرش هم همه چيز تموم شد و دكتر سفارش كرد كه هر 6 ساعت يكبار خدا رو شكر كنم! از اون روزهاي فاجعه بار مدت ها ميگذره و من توي اين فكرم كه دفترچه بيمه رو به هر ضرب و زوري هست تمومش كنم بلكه كابوس اون روزها از صحنة روزگار محو بشه!
.
.

اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

آنكه در خيال نگنجد

با توجه به اينكه تمام اهالي علم و ادب، مولفين، مورخين، فرهنگ دوستان، خبرگزاري هاي معتبر و غير معتبر، سياستمداران كوتوله و غير كوتوله، فتنه گران، كارتن خواب هاي زير پل مديريت، آوازه خوان هاي پل خواجو، دوستان دور و نزديك و كلاً همه، چشم به اين وبلاگ دوخته و بي صبرانه منتظر مطلب جديدي هستند، به استحضار مي رساند كه نويسندة صاحب كمالات اينجا به شدت درگير امور روزمره مي باشد. لذا خواهشمند است خلاء ناشي از آپ نشدن اين مكان منحصر به فرد را با مطالب مشابه و در خوري پر نماييد.
با تشكر
ژانر مرتبط: اينايي كه كاملاً مركز كائنات مي باشند
.
.
اشتراك فيد مخفيگاه آزادي

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

ژانر: محمدعلي رامين

ما اگر مكتوب ننوشتيم عيب ما مكن
در ميان راز مشتاقان، قلم نامحرم است
Free counter and web stats