۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

منِ او (8)

بعد از بی جا استفاده کردن هر ضرب المثل و یا غلط گفتنش، با کمال اعتماد به نفس می‌گفت توی شیراز اینجوری می‌گن! شیرازی بود.

کسری، همکلاسی از روز اول دبستان تا پیش دانشگاهی. مدت زمان ندیدن حقیقی، 5 سال

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

منِ او (7)

یک تفنگ اسباب بازی آورده بود مدرسه و ادعا میکرد خودش اونو ساخته. بعد هم یک تیر فرضی شلیک می‌کرد به دیوار و می‌دوید یکی از سوراخ‌های موجود روی دیوار رو به عنوان اثر شلیک معرفی می‌کرد.
هرچند به اقتضای سن تونسته بود معرکه‌ای دور خودش جمع کنه، اما از همون زمان و قبل از حتی اختراع واژة خالی‌بندی، حساب ویژه‌ای باز کرده بودم براش در این رشته و حرفاش حکم باد هوا داشت برای من.

پویا، یار دبستانی. مدت زمان بی خبری: 19 سال

۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

منِ او (6)

می‌گفت شما وقتی تنها می‌ری حموم، می‌تونی شرت پات کنی یا نکنی؛ اما اگر با یک نفر دیگه بری، حتماً باید شرت بپوشی. پرانتز هم همین جوره توی ریاضی، اگر یک عدد باشه، پرانتز مهم نیست باشه یا نباشه، اما اگر دو تا عدد بیاد کنار هم، پرانتز حکم شرت پیدا می‌کنه!

آقای شجاعی، معلم ریاضی خلاق دورة راهنمایی. مدت زمان دیده نشدن: 16 سال

۱۳۹۳ مهر ۲۴, پنجشنبه

منِ او (5)

می‌گفت "آیندة مجهولی دارم، نمی‌دونم با یک جوون آسمون جل عاشقی کنم، یا با یک پیر مایه‌دار زندگی! شاید دوتاش رو همزمان انتخاب کردم البته!"

مونا، از بهترین یاران دانشگاهی. مدت زمان ندیدن حقیقی: 2 سال و نیم

۱۳۹۳ مهر ۲۳, چهارشنبه

منِ او (4)

به زور صبح اول صبح راضیش کردم که بریم سر صف صبحگاه "ما همچون گل نغمه زنان" رو دو صدایی اجرا کنیم....
هنوز فکر کنم یکی از خاطرات تلخ زندگیش باشه!

پدرام، یار دبستانی. مدت زمان ندیدن حقیقی: 18 سال

۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

منِ او (3)

می‌گفت هر چیزی ارزش تجربه کردن رو داره، حتی اگر از شکست توی اون مطمئن باشی. غم شکست به مراتب کمتر از حسرت تجربه نکردنه.

تجربه کردم و به ظاهر شکست خوردم، اما شکستی شیرین‌تر از هر پیروزی.

عشق اول، مدت زمان ندیدن حقیقی: دو سال و یک ماه

۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

منِ او (2)

دفترچه یادداشت کوچیکی داشت و شمارة پلاک هر ماشینی رو که توی خیابون می‌دید می‌نوشت. کل دفترش رو گشتم و شمارة ماشین بابا رو پیدا نکردم. گفتم فرض کن اونم دیدی، بنویس!

وحید ر، اولین یار دبستانی. مدت زمان دیده نشدن حقیقی، 17 سال

منِ او (1)

اعتقاد راسخی داشت که همه چیز رو انسان باید خودش تجربه کنه و استفاده از تجربیات دیگرات از هجویات روزگاره. به واسطة همین اعتقاد و البته تبعاتش در زندگی شخصیش، در بین دوستان به دریافت لقب "نابود" نائل شده بود.

محمد ب، اولین هم اتاقی دوران دانشجویی. مدت بی خبری 8 سال
Free counter and web stats