۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

جنس زائد

در راستای اعلام دادستان محترم اصفهان مبنی بر اینکه "جای دوچرخه سواری بانوان در خیابان نیست"، مکان مناسب تر فعالیت های زیر بدین شرح اعلام می شود:
1- شنای بانوان در وان حمام و یا سینک ظرفشویی به منظور جلوگیری از تحریک اوباش برای حمله به استخرها
2- برگزاری مهمانی های خانوادگی و غیر خانوادگی در عمق حداقل 25 متری زمین جهت جلوگیری از فعالیت متجاوزین گروهی
3- پیاده روی بانوان در راهروی منازل جهت کاهش دغدغه فکری گشت های امنیت اخلاقی
4- تردد زنان در خودروهای پوشیدة اسلامی در صورت ضرورت رفت و آمد در شهر، به صورتیکه ایمان مرد مسلمان به خطر نیافتد.
5- نفس کشیدن بانوان تنها در حضور همسر یا قیم شرعی، با حفظ اصول اسلامی و رعایت فاصلة شرعی (شعاع 35 متری) با نامحرمان
در پایان طبق استفتاء به عمل آمده احتیاط واجب بر آن است که بانوان محترم یه جوری خودشون رو گم و گور کنن خلاصه، این انقلاب به راحتی به دست نیومده که جنس مؤنث بخواد اون رو به خطر بندازه

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

... و آنها دیگر معمولی نیستند

یه عده آدم معمولی، مثل خودمون، همین جاها، همین دور و برا، دور هم جمع شدن تا خوش باشن.
یه سری آدم غیر معمولی، از همون دور و برا میان و مردها رو میبندن و به زن ها و دخترا تجاوز می کنن.
یه سری آدم معمولی دیگه احساساتشون جریحه دار می شه می ریزن جلوی فرمانداری شهر.
یه سری سایت معمولی، بعد از ده روز خبر رو رسانه ای می کنن و ولوله ای درست می شه.
یه سری مسئول معمولی از نوع سی سال اخیر شروع می کنن به نظر دادن و متهم کردن.
یه سری ملت معمولی از مجازات عاملان سخن می گن و اشد مجازات رو طلب می کنن.
.
.
.
و هیچکس به فکر اون آدم های معمولی خط اول نبود، اونایی که بیشتر از جسم، از ناحیة روح مورد تجاوز قرار گرفتن و دیگه مثل خودمون نیستن.
یه لحظه تصور بودن در جای هر کدوم از آدم های مهمونی برام غیر ممکنه.

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

صبر هدی هم تمام شد

قدیما، وقتی عکسای توی آلبومم تعدادشون زیاد می شد، لذت می بردم و با عشق از اول مرورشون می کردم و خاطرات رو ورق می زدم. عکسای آلبوم دو سال اخیر اما، روی کپشن هر عکس، یه پیشوند شهید خورده. تعدادشون که روز به روز زیاد می شه، لذت نمی برم، نفرت درونم زیاد تر می شه. وقتایی که نفرتم زیاد می شه، خدا رو فریاد می زنم که آهای! اون بالا چه خبره؟ نکنه یه هدفن گذشتی تو گوشت و صدای ما رو نمی شنوی؟ بیا پایین و انقدر خودتو نگیر برای ما. اما آهنگ گوش دادن خدا هنوز تموم نشده گویا. قبلنا مطمئن بودم که هر آهنگی یه روز بالاخره تموم میشه، اما حالا می ترسم. می ترسم که خدا آهنگ بدبختی این ملت رو باهاش حال کرده باشه و دکمة ریپیت رو روشن گذاشته باشه!
.
.
غریبانة کویتی پور می چسبه این روزها!

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هاله هم رفت تا یک روز خوب بیاید

حدود 4 سالم بود. شب ها بمبارون می شد و رفتن برق نشونة این بود که باید به پناهگاه بریم. خونة ما پناهگاه نداشت و بنابراین بابا به زور من و ن رو از توی رختخواب بیرون می کشیدن و با مامان میرفتیم زیر چارچوب در می شستیم و یه پتو می کشیدیم روی سرمون. چیزی که به خوبی به یاد دارم دعاهای مامان بود و جمله ای که بین دعاها هی تکرار می شد: "خدا ریشه شون رو بکنه". توی عالم کودکی، روشنفکرانه به مامان می خندیدم که ای بابا، این همه سرباز رفتن جبهه، نتونستن، حالا با یه دعا بشه؟
چند سال گذشت، فک کنم حدود 15 سالی شد تقریباً. "صدام" توی یک قبر پیدا و چند وقت بعد با خفت و خواری اعدام شد. دل خیلی ها خنک شد و خیلی ها هم داغ عزیزانشون رو نتونستن ازش طلب کنن. اما من اولین جمله ای که به یادم اومد همون عبارت شب های بمبارون بود. توی عالم بزرگسالی دیگه روشنفکر نبودم و دعای مامان و مامان های دیگه رو خیلی مؤثر می دونستم.
باز هم چند سالی گذشت. خردادها بوی خون گرفت و مادران زیادی داغ دیده شدن. احتیاجی به پناهگاه نبود که جملة مامان بازهم شنیده بشه. و امروز که هاله هم با عزت رفت مامان جملة قصار خودشون رو تکرار کردن. دوست ندارم تریپ روشنفکری بذارم و این مسائل رو خرافات بدونم. لااقل برای آرامش اعصاب خودم هم که شده، جملة مامان رو اینجور زمزمه می کنم که "یه روز خوب میاد".

سروش هیچکس- یه روز خوب میاد
Free counter and web stats