۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

پیش دعا

بارلها! خداوندا! یه دکمة "Update Now" برای دینت بذار که راحت تر بشه بهش فکر کرد لااقل. با تشکر!

۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

حراج تهران من

باید اعتراف کنم که فیلم دیدنم همیشه حسی بوده و پیش اومده که نه تنها از بعضی از فیلم های تحسین شده خوشم نیاد، بلکه حتی برخی از فیلم های به گفتة کارشناسان "چیپ" رو هم دوست داشته باشم. "مجنون لیلی" قاسم جعفری از این دست فیلم ها بود که با شکل روایت و اپیزود آخرش با بازی بهداد به شدت حال کردم، اما وقتی نقدهای فیلم رو خوندم فهمیدم با منتقد جماعت نباید وصلت کنم!
"تهران من حراج" اما توی دستة اول بود. شاید اگه به عنوان یک پایان نامة دانشجویی بهش نگاه می شد (که واقعاً هم همین بوده) می شد اون رو تحسین کرد، اما در حدی که انتظار داشتم جذبم نکرد. ضمن اینکه همیشه هم با فیلم های جشنواره ای که "فقط" دست روی نقاط منفی جامعه می گذارن مشکل داشته و دارم و این هم البته به همون حس خط اول بر میگرده؛ حس هر شخص هم برای خودش محترمه، می تونه از نظر دیگران پشیزی ارزش نداشته باشه!

با آرزوی آزادی همة سینمایی های دربند که کم کم داره جمعشون برای ساختن یک فیلم اوینی جمع می شه!

مرتبطات:
تهران من حراج (دانلود)
کارتون مانا نیستانی (مشاهده)
مصاحبة ناصر تقوایی در مورد این فیلم و همسرش (مشاهده)
صفحة آی-ام-دی-بی فیلم (مشاهده)


۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

بهترین نارفیق

یه سری از آدم ها هستن، که چون کروموزوم مشترکی باهات داشتن، احساسی بوده بینتون یا رفیق گرمابه و گلستانت بودن، یک روزی، یک جایی وارد دایرة حریم شخصیت شدن و باهاشون ندار شدی. اوضاع وقتی دردناک می شه که تمام دلایل گفته شده دیگه توجیه کننده نباشه و بخوای یا اونا رو از دایره پرت کنی بیرون یا دایره ات رو کوچیک تر کنی. دوستان و اقوام رو با یک فشار مختصر و بدون درد و خون ریزی می شه فرآیند رو روشون انجام داد، اما وای به وقتی که زمانی کوچکترین احساسی به شخصی داشتی و حالا به هر دلیلی نخوای که دیگه اون احساس در کار باشه؛ در این حالت تک تک مراحل رو باید زجر کشید و دووم آورد و به روزهای بدون "او" عادت کرد. مهم هم نیست این احساس چقدر ضعیف بوده باشه، بودنش دردسرساز خواهد بود.


* عنوان ترانه ای از رضا یزدانی

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

دكتريد، كارگر شويد

از آرشیو سه سال پیش که به مناسبت اعلام دو برابر شدن ظرفیت مقطع دکترا بهتر موضوعیت پیدا کرد
...
تبليغات تلويزيون سال 1374: آموزش گام به گام رياضي مخصوص امتحانات نهايي پنجم دبستان
سال 1376: پيك گلواژه، امتحانات نهايي سوم راهنمايي تخصص ماست
سال 1379: صد و بيست رتبة دو رقمي فقط در كانون فرهنگي آموزش
سال 1384: آموزشگاه عالي پارسه، كارشناس ارشد شويد
سال 1387: 35% تخفيف ويژة ثبت نام كلاس هاي آمادگي دكترا. در ماهان زود دير نمي شود
...
باربط: متولدين 60 تا 64 يه پيك جمعيتي رو تجربه كردن كه دليلش افزايش نفوس اسلام در زمان جنگ به دستور مقامات بود. دبستان هاي اين گروه اغلب سه نوبته، و ثبت نام در مدرسه هاي دو نوبته به امداد غيبي احتياج داشت. افتتاح مدارس غير انتفاعي داخل هر كوچه اي هم ميراث ورود اين گروه به مقطع راهنمايي بود كه البته به دبيرستان هم كشيده شد. اما بعد از ديپلم مسئلة اشتغال حل نشدني بود. بنابراين دانشگاه آزاد با افزايش چند برابري ظرفيت مشكل رو حل كرد.
دو سال بعد ظرفيت كارشناسي ارشد همة دانشگاه ها به لطف دوره هاي شبانه دو برابر شد و اعتراضات اوليه به اين دوره ها هم نتيجه نداد چون خيلي از معترضين حالا خودشون دانشجوي نوبت دوم بودن
امسال اين گروه به مقطع دكترا رسيدن. تبليغات تلويزيون هم هر روز در چند نوبت اين كلاس ها رو تبليغ ميكنه. چهار سال ديگه با فارق التحصيل شدن آقايون و خانوماي دكتر برنامه چه خواهد بود؟
...
پيشنهاد تبليغات: دكتريد، كارگر شويد
سر كار گذاشتن شما تخصص ماست
كانون فرهنگي اشتغال (كلنگ چي)، بيست و پنج مرحله آزمون آزمايشي استخدامي

...
بي ربط: كارشناس محترم برنامة ويژة كنكور شبكه 3 با هيجان زدگي از آمار سال قبل نتيجه گرفت كه هركس اگر حداقل دو تست از هر درس بزنه توي دانشگاه سراسري قبول ميشه

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

هجده های تیر من

هجده تیر 78، اصفهان، چهارباغ بالا: دوران دبیرستان بود و اوج جو گرفتگی ناشی از دو خرداد. روزنامه های زنجیره ای به حدودای نشاط و بهار رسیده بود و مشتری ثابت صبح های دکة روزنامه فروشی بودم (فک کنم نشاط روزنامة عصر بود و صبح روز بعد میومد اصفهان). موقع خریدن روزنامه، گروهی رو دیدم که تظاهرات کنان جلو میان و حادثه رو محکوم می کنن و البته بعد فهمیدم که دانشجوهای دانشگاه اصفهان بودن. ظهر همون روز قلب آقا جریحه دار شد و عده ای عرعر کنان برای آقا گریه کردن!
25 خرداد 88، تهران، کوی دانشگاه تهران: هرچند اصولاً 25 خرداد روی تقویم با 18 تیر فاصله داره، اما برای من دقیقاً یکی بود. عصر 24 خرداد بچه های کوی تهدید به حملة شبانه شدن و کوی بیشتر جمعیتش رو از دست داد. اما همیشه ابله هایی مثل من پیدا می شن که تهدید رو جدی نگیرن! تا ساعت 2 صبح سنگ پرانی و خوردن اشک آور ادامه داشت که حمله شروع شد. بقیة ماجرا تا صبح تکراری بود. خوردن فحش های ناموسی، دعا به جان سازندة ساختمان که درها حتی با ضربات تبر هم نشکست و فرستادن اخبار به اینترنت از طریق وایرلس کوی که برادران فراموش کرده بودن که خوردش کنن. منظرة صبح کوی هم فراموش نشدنیه، تخریب کامل تجهیزات سایت و کتابخونه مرکزی، کنده شدن در آسانسورها، امداد رسانی و تبدیل شدن کوی همیشه سرزنده به گورستانی از خاطرات.
هجده تیر 88، اصفهان، چهارباغ بالا: مشکل این بود که خیلی زود رفتم توی خیابون. چیزی که دیده می شد فقط پلیس و بسیجی و لباس شخصی بود و این منظره من رو تحریک به عکس برداری کرد. دست به موبایل شدن همان و مشایعت کاملاً محترمانه توسط حدود 10 تا برادر مهربان همان. هرچند یک ربع بعد در آغوش خانواده بودم اما همون روز خیلی ها به آغوش خانواده بر نگشتن.
هجده تیر 90، اصفهان: مثل یک کارمند خوب صبح ساعت 6 بیدار شدم و رفتم سر کار، عصر هم برگشتم و نشستم پای اینترنت. میگن به این حالت "آتش زیر خاکستر" گفته میشه، راست و دروغش با گوینده هاش!

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

سحر نزدیک نیست

کمپین یادآوری امام محمد نقی، جک های قومیتی، تخطئة هر کس خلاف من می گوید، اعتقاد عمومی به عبارت "من خوبم و بقیه بد" و هزاران مورد دیگه حتی در محل های به ظاهر روشن فکری به من ثابت کرد که هنوز خیلی راه داریم تا رسیدن به یوتوپیا. وقتی برای قشر الیت جامعه هنوز مرز بین آزادی بیان و توهین به عقاید دیگران رسم نشده، از عوام انتظاری نیست.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

تاریخ هنوز روی دیوارهاست

یه گروه شغلی هست توی جامعه، که هنوز بعد از گذشت بیش از دو سال، شیفت شب شروع به کار کرده و دیوار نوشته ها رو از روی دیوار محو می کنن. کارشون هم انصافاً خوبه، به طوریکه یه تیک سبز کوچیک به یکی از شاهکارهای پیکاسو تبدیل می شه. سلامتی اونایی که هنوز به بیکار نشدن این قشر زحمتکش کمک می کنن.


عکس از اینجا البته

... ولی جنگل نمی میره تبردار

توی ده شلمرود، اوضاع زیاد خوب نبود. کدخدا چیزی سرش نمی شد و فقط دوست داشت بهش بگن کدخدا. کشاورزی ده رو به نابودی بود و محصولات کشاورزها فروش نمی رفت. مزرعه ها یکی یکی تعطیل می شدن و صاحب ها و کشاورزاش می شستن توی خونه و گذر ایام رو تماشا می کردن. این وسط، یکی دو تا مزرعه بود که همچنان رونق داشت. محصولات این مزرعه ها همش فرستاده می شد به شهرهای اطراف و پول وارد می کرد به ده شلمرود.
اما روزگار به کام این مزرعه های پیشرو هم نبود. توی شهرهای اطراف مردم شورش کردن و آزادی رو فریاد زدن. مصرف مواد غذایی اون شهرها به شدت کم شد و بحران داخلیشون زیاد. هرچند کدخدا ادعا می کرد که شورش مردم اطراف رو خودش ترتیب داده و موج بیداری روستایی رو به اونجا صادر کرده، اما خبر نداشت که مزرعه های انگشت شمار موفقش هم دارن نابود می شن. ده شلمرود خیلی براش سخته که روزهای طلایی گذشته اش رو دوباره تجربه کنه، کدخدا با تمام وجود تبر دستش گرفته و به جون مزرعه افتاده.

Free counter and web stats