راحت نبود، اصلاً راحت نبود. چهارسال درصد قابل توجهی از عمر یک نفر رو تشکیل میده و اگر با یأس و ناامیدی و افسردگی بگذره، شکی در جانفرسا بودن اون نخواهد بود. حالا اما، با تمام رفتهها، بالای تقویم روی میزی، کنار خردادی که پسوند "پر از حادثه" رو همیشه به دوش میکشیده، به جای 88 نوشته 92. به جای یأس نوشته امید. به جای اشکهای ناشی از اشک آور توی راهروهای کوی دانشگاه، نوشته یه رقص بی وقفه از شادی وسط چهارباغ. خرداد 92، تمرین رسیدن به بلوغ سیاسی و عبور از تمایل همیشگی ایرانیان به تغییر ناگهانی بود. 24 خرداد، روز نشون دادن "ما" به دیکتاتوری بود که هرکاری کرد "ما" رو از "ما" جدا کنه و نتونست. و حالا ... راه زیادی مونده و کودک دموکراسی تازه شروع به راه رفتن کرده، و بر زمستان صبر باید طالب نوروز را، حتی اگر این صبرِ نزدیک شدن سحر چندان هم "اندک" نباشه.
... فقط ... جای رفیقامون که نیستن خالیه، از میرحسین گرفته تا نداها و سهرابهای گمنام