حتی نمیتونستم بند پوتین ببندم و پاچه شلوار رو گِتر کنم. جورابم رو کشیدم روی شلوارم و پوتین رو به زور کردم توی پام و راهی شدم. یک اسفند 88 سوزی توی هوا بود که غربت رفتن به سربازی رو هم به همراه داشت. با چند نفر روز تقسیم آشنا شده بودم، اما به خاطر تفاوت مقطع تحصیلی نتونستیم با هم باشیم و ساعت 5 صبح روز اول رو مجبور شدم تنهایی سپری کنم. ریش پروفوسوری رو بعد از حدود 8 سال به خاطر مدل دار بودنش زده بودم و ظاهرم خیلی کمتر از سنم به نظر می رسید و همین باعث تعجب افسرهای کادری از عبارت "ف ل و" (فوق لیسانس وظیفه) روی سینه ام میشد. روز اول کلاً به آموزش "آنکاد*" رختخواب گذشت. با برس پلاستیکی باید به جون پتوی روی تخت میفتادیم و پشمهای اون رو با طرح مخصوصی مدل میدادیم تا فرمانده مطمئن بشه توی ساعات روز کسی روی تخت نخوابیده. بعد از روز اول، همه چیز ایدهآل بود. دوستای خوب، جو صمیمی، بزن و برقصهای شبهای آسایشگاه، همه و همه چیزایی نیس که حتی بعد از دو سال بتونم فراموشش کنم. روزگار خوبی بود به هر حال دوران آموزشی صفر یک ...
* ارتش زبان خاص خودش رو داره که از جمله معجزات اون میشه به استفاده از "آنکاد" به جای "آنکادر"، "بیلچر" به جای "بلوچر (صندلی های آبی که به عنوان نیمکت کلاس استفاده میشد)" و "نهست" به جای "غیبت" اشاره کرد!
* ارتش زبان خاص خودش رو داره که از جمله معجزات اون میشه به استفاده از "آنکاد" به جای "آنکادر"، "بیلچر" به جای "بلوچر (صندلی های آبی که به عنوان نیمکت کلاس استفاده میشد)" و "نهست" به جای "غیبت" اشاره کرد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر