میشد مثل هر روز مثل خرس بخوابم. از وقتی سوار سرویس میشم تا دم در خود کارخونه همیشه خوابم. خوب هم میخوابم و همین خواب هم سهم عمدهای توی استراحت روزانه داره. دیروز صبح اما، توی فکر بودم. خودم هم یادم نیست به چی فکر میکردم، اما همین مشغولیات ذهنی کافی بود که جزو معدود دفعاتی باشه که خوابم نمیبره. همین افکار باعث شد که بفهمم وقتی ماشین داره با سرعت 120 کیلومتر در ساعت میره و راننده خوابش میبره چه اتفاقی میفته. ماشین لاین سرعت رو با زاویة شدیدی ترک کرد و رفت به سمت لاین اول و خاکی های کنار جاده. و اون وانتی کُند روی خط اول خیلی خوش شانس بود که من اون روز توی فکر بودم و گرنه الان به اتفاق شب اول قبر رو با موفقیت طی کرده بودیم.
همه اینها به کنار، یه فکری هست که بدجوری ذهنم رو به خودش مشغول کرده. اگه دیروز هم مثل هر روز خواب بودم و راننده رو لحظة آخر بیدار نکرده بودم ...... شاید وضع بهتری داشتم، نمیدونم هنوز!
همه اینها به کنار، یه فکری هست که بدجوری ذهنم رو به خودش مشغول کرده. اگه دیروز هم مثل هر روز خواب بودم و راننده رو لحظة آخر بیدار نکرده بودم ...... شاید وضع بهتری داشتم، نمیدونم هنوز!