توی زندگی همیشه عاشق موازی پیش بردن گزینههای پیش رو بودم. هرچند همیشه نقدهایی به این روش وارد بوده و اُورلپهایی پیش میومده، اما باعث شده که زمانهای بلاتکلیفیم به حداقل ممکن برسه. سه سال پیش بود که در حالیکه مشغول به کار بودم، اپلای هم میکردم، برای جاهای دیگهای هم درخواست شغلی میفرستادم و همزمان کارهای سربازی رو هم پیش میبردم. همة اینها باعث شد که بیکاری بعد از تموم شدن سربازی از دو ماه فراتر نره و بذرهای پاشیده شده به موقع بارور بشه.
در این قضیه شکی نیست که همة کارها رو نمیشه با این دید پیش برد. بعضی از کارها از دور فریاد میزنه که آهای، من با بقیه فرق دارم، به من باید مجزا توجه کنی و وقت ویژهای برام بذاری. اما اعتراف میکنم که ترس از بلاتکلیفی مثل پنبهای در گوش عمل میکنه و رویة قالب رو تعیین.
فعلآ که سه پروژة موازی در حال پیش برده شدنه، شاید در یک نگاه عاقلانه، این کار حماقتی بیش نباشه، اما چه سود که مدتیه نقش عقل توی کارهام کمرنگتر شده. برای تنوع شاید بد نباشه.
بی ربط اول: امیدوارم خباثتهای گوگل باعث از دست رفتن دوستیهای ساخته شده توی این مدت نشه، فیدلی رو امتحان کنید، بد نیس!
بی ربط دوم: برای اولین بار از یک نفر خواهش کردم که دیگه اینجا نیاد. لطفاً دوستان این مطلب در ذهنشون نهادینه شده باشه که دردِدل، دفتر خاطرات، وبلاگ یا هر دل نوشتة دیگری ابزار مناسبِ نسخه نوشتن برای یک شخص نیست. قطعاً نیاز به در دسترس بودن دادههای بیشتری هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر