۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

به نام برودپیک، به امید تغییر


کاری به کشمکش‌های رایج بعد از هر حادثه ندارم. اینکه باشگاه آرش چه مشکلی با فدراسیون داشته و فدراسیون چه بی‌اخلاقی‌های احتمالی انجام داده، اینکه تصمیم صعود احساسی بوده یا فنی، اینکه مقدم شدن حاشیه بر متن همه چیز را بهم ریخته بوده (به قلم سید محمد میری) و هزار اینکة دیگر ...
سه نفر، سه مرد بالغ و عاقل، جایی آرام گرفتند که به عشق همان ترک خانه کردند. و چه سعادتی از این بالاتر که از شمردن لحظه‌ها در حین بیهودگی خبری نخواهد بود برایشان (آخرین پست پابلیک آیدین). پویا، آیدین و مجتبی تا همیشه در مسیر ایران زنده‌اند. 

عنوان: مطلب منتشر شده از آیدین بزرگی در مورد صعودش به سمت خدا

۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

گل‌خونه

هرچند بزرگترین هدفم توی زندگی، همیشه رسیدن به آرامش فکری بوده، اما سال 91 نشون داد که لزومی نداره انسان به تمام اهدافش دست پیدا کنه. از سردرگمی و تزلزل مدل 91، این روزها فقط خاطره‌هاش مونده و کارکردش برای من به عنوان یک معیار برای عدم ورود به منطقه ناشکریه! حالا خوشحالم زمانی که خودم پا روی عقل و منطقم گذاشته بودم و یک تصمیم عجیب می‌رفت تمام آرامشم رو برای همیشه به خطر بندازه، در بزنگاه تصمیم‌گیری، طرفم کاملاً عاقلانه عمل کرد و دفع خطر را میسر! بعضی اوقات خدا جوری خودش رو توی زندگی نشون می‌ده و دستت رو می‌گیره که از تمام کرده‌ها و نکرده‌هات شرمنده می‌شی.

انصاف حکم می‌کنه وقتی در روزگار سردرگمی به جناب سینا حجازی تفعل زدم، در روزگار خوشی هم همین کار را بکنم، بلکه آن جناب نیز از ما خشنود گردد!

سینا حجازی- گل‌خونه (بشنوید)

۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

برخورد نزدیک از نوع سوم

آیت الله طاهری فوت شده و جمعیت شهر به شکل نامحسوسی یک طرف اون کلونی بود. من اما، در اوج کارهای مربوط به دونفره شدن، در راه منزل همسر وارد یک کوچه یک طرفه شدم که دو طرف اون ماشین‌ها ردیف پارک کرده بودند و یک ماشین هم به سختی از وسط رد می‌شد، که ناگهان یک فروند خودروی مگان از روبرو و به صورت خلاف وارد کوچه شد. در حال آماده شدن برای یه بگو مگوی شدید به منظور عدم عقب نشینی از مواضعم بودم که یک آقای کت و شلواری با پیراهن سیاه پیاده و ضمن عذرخواهی اعلام کرد که لطفاً یکی دو دقیقه منتظر بمونید و من هم که رفتار بافرهنگ طرف مقابل رو دیدم مواضعم از یاد رفت و با بیان جملة "خواهش می‌کنم، عجله‌ای نیس" کف مطالبات خودم رو به شدت کاهش دادم! اما چند ثانیه که گذشت جو به شدت سنگین شد، فیلبردار و خبرنگار از در و دیوار بالا رفتن و سیل جمعیت از روبرو جاری شد. من که در حال تفکر بودم که آیا رفتار متشخص من لیاقت این همه استقبال و رسانه‌ای شدن رو داره یا نه، ناگهان مردی با عمامة سفید رو دیدم که از مگان پیاده و خیلی خرامان خرامان از جلوی دوربین‌ها و البته ماشین این بندة حقیر رد، و وارد یکی از منازل کوچه شد. اون روز هنوز قرار نبود کمتر از 10 روز بعد اسم اون مرد رو روی برگه رأیم بنویسم و روز بعدش هم کل مملکت برای رئیس جمهور شدنش خوشحالی کنن، دنیا خیلی کوچیکه خلاصه!
Free counter and web stats