۱۳۸۷ فروردین ۱, پنجشنبه

سال هشتاد و شش در پانزده نگاه

سال هشتاد و شش با تموم خوبيا و بدياش تموم شد به تاريخ پيوست. بعضي از اتفاقاتي كه به نحوي زندگي من رو تحت تاثير قرار داد به شرح زيره:
اول: ديد و بازديد عيد اگرچه مسئله تازه اي نبود، اما همچنان روي اعصاب من قدم ميزد. خيلي زجر آوره كه يك سري آدم تكراري صبح وعصر به مدت سيزده روز زيارت بشن.
دوم: فروردين- در يك سانحة ورزشي توي زمين واليبال دچار شكستگي پا شدم كه كلي حال داد. شايد به خاطر اين كه اولين تجربم بود. البته اين حادثه باعث شد يك سال از ميادين دور باشم.
سوم: امسال هم مثل سال هاي قبل تعداد زيادي دوست جديد پيدا كردم و تقريباً هيچ دوستي رو از دست ندادم. رابطم با خيلي ها صميمي تر شد و با چند نفر به سردي ميل كرد.
چهارم: تير- امتحانات پايان ترم با موفقيت به انجام رسيد. استاد الف رسماً حق من رو زير پاهاش له كرد، استاد صاد و استاد آ كاملاً عادلانه رفتار كردن و در مورد دكتر دال نظر خاصي ندارم، چون وقت نشد براي امتحانش بخونم، (البته نميدونم چه طوري نمرم خوب شد!!!). سه واحد سبك براي ترم سه موند و اصل درس ها پاس شد.
پنجم: مهر- پروژه رسماً شروع شد. بر خلاف پروژه ليسانس، به دليل حمايت كامل دكتر دال، هيچ مشكلي از لحاظ مالي احساس نشد. پس از پنج ماه سعي و تلاش، حدود 40 درصد كار پيش رفت كه به نظرم راضي كنندس.
ششم: آذر- گوشي موبايلم توسط يكي از دانشجويان محترم دانشگاه تهران به سرقت رفت. با توجه به علاقة شديدي كه به گوشيم داشتم مدتي طول كشيد تا اين شكست عشقي رو فراموش كنم.
هفتم: آذر- يك سيم كارت ايرانسل به طور موقت خريداري و مورد استفاده قرار گرفت. تنها مزيت اين مطلب دعاي خيري بود كه روانه اپراتور اول شد. اگر ده نفر ديگه مثل من ايرانسل رو نفرين كنن، امسال شاهد نابودي اون خواهيم بود.
هشتم: دي-
حسين بعد از يك سال و نيم به وطن بازگشت. همين مسئله باعث شد تا دو تا قرار شام با بچه ها تنظيم بشه. بچه هايي كه خيلي سخت ميشه اونها رو از خونه هاشون خارج كرد. اميدوارم امسال هم حسين دو سه بار بياد تا بتونيم به اين وسيله بچه هاي ديگه رو هم ببينيم.
نهم: دي- سه واحد باقي مونده هم به خوبي و خوشي پاس شد. نمره دكتر قاف راضي كننده بود، اما دكتر آ انصافاً حال داد.
دهم: بهمن- كوي دانشگاه سه روز آشفته رو پشت سر گذاشت. هرچند بخشي از درخواست هاي دانشجويان پذيرفته شد، اما به عنوان كسي كه از ابتدا در جريان امور بودم، انحراف اعتراضات از صنفي به سياسي برام دردناك بود.
يازهم: اسفند- براي بار هزارم پرزنت شدم. البته آنفولانزا باعث شد كه جلسه رو نصف ونيمه رها كرده به رخت خواب نقل مكان نمايم.
دوازدهم: اسفند- در آخرين روز كاري سال، يك اشتباه و يا بهتر بگم مرام و رفاقت باعث شد به طور موقت به آزمايشگاه ممنوع الورود بشم. به هر حال رفاقت هزينه داره.
سيزدهم: به همت دوست عزيزم
مسعود دوستاني رو ملاقات كردم كه از زمان دبيرستان خبري ازشون نداشتم. اگر بين بچه هاي دانشگاه هم يك نفر مثل مسعود بود چه حالي ميداد.
چهاردهم: اسفند- سيل پيام هاي كوتاه سال جديد از روزهاي آخر اسفند شروع شد. مثل هر سال اكثراً متن پيام ها تكراري بود، اما بعضي از دوستان هم ايده هاي جالبي رو استفاده كرده بودن. پيامي كه من براي دوستان فرستادم فقط دوتا آرزو بود كه از نظر من بهترين هاست. سلامتي و موفقيت
پانزدهم: ساعات رسمي يك ساعت تغيير كرد. بالاخره دولت با اكراه نظر كارشناسان رو قبول كرد هرچند
صحبت هاي الهام در اين مورد نشون داد كه همچنان مطالعه، كارشناسي و استفاده از تجربيات موفق هيچ جايي در دولت دكتر نداره. براي من كه با تاريك شدن هوا راندمان كاريم نصف ميشه اين تغيير كاملاً حياتي بود.
در آخر اميدوارم سال هشتاد و هفت سالي سرشار از موفقيت و سلامتي براي همه باشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats