اندر احوال شيخ ما امده است كه چون از بهر كسب روزي حلال به بلاد جنوبي سفر كرده بود به ناگاه ابزار از دستش بشد و ريشي بر دست او پديد آمد طاقت فرسا. بسيار خون ها از وي برفت تا طبيب درمان موقت نمود. هفته اي گذشت و چون بر انگشتش نگريست آنرا كج بيافت. نزد طبيبي ديگر بشد. طبيب درمان را در تخصص خود نيافت و حكيم را معرفي نمود. حكيم سيم خواه در نگاه اول دريافت كه چارة درد يك كرور سكة طلاست. پس اعلام داشت كه چون سكه ها مهيا شود دست به درمان خواهد زد. شيخ به نزد خويشان رفت از بهر شور. خويشان نشان از وجود حكيمي در طهران دادند كه دستش شفاست. شيخ به نزد حكيم بشد.حكيم اعلام داشت كه درماني نياز نباشد و انگشت كج شده به زودي راست خواهد شد. شيخ كه نگران انگشت وسط خود بود به ولايت خود برفت و حكيمي يافت كار درست!. حكيم مشكل را در رشته هاي انگشتي دانست و درمان آنرا دو ماه رياضت كشيدن و هم بستر نمودن انگشت عزيز با مشتي چوب و فلز. پس چون دوماه برآمد شيخ انگشت خود را راست شده بيافت و بر هنر حكيم آفرين گفت. چون راست بشد آن كجي بد،
بسيار طرب كرد و به خود زد
در جمع حكيمان تو شدي بهر دوا
نيك بنگر كه بود اهل ادب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر