گویا قرار بوده به مناسبت هماهنگی با اسم خواهر گرامی، اسم من "افشین" باشه. اما از قضا روز پنجم محرم به دنیا میام و "علی" نام میگیرم. بعدها شنیدم که خانوادههای خرافاتی اعتقاد داشتن که اگر نوزاد به دنیا اومده اسمی روش گذاشته بشه که قبلاً در فامیل وجود داشته، برای نفر مسنتر اتفاق بدی میفته و بر همین اساس عمة اینجانب دل نگران از سلامت پسر 25 ساله اش خانوادة این حقیر رو از این کار بر حذر میدارند که البته با مخالفت شدید و تأکید بر همین نام ماجرا به پایان میرسه. بگذریم که پسر عمة بینوا در سن 39 سالگی بر اثر ابتلا به سرطان مرحوم و نگاههای عمه به من هم سنگینتر شد!
القصه! بزرگترین دغدغة دوران کودکی این بود که چرا هرچی اسم شیرینی فروشی و جاهای خوبه به نام سرکار خانم خواهر گرامی است اما اسم بنده روی هیچ مغازهای نیست. و البته شعف ناشی از دیدن یک مکانیکی به نام خودم و تحقیرهای شیطنت آمیز خواهرجان رو از یاد نمیبرم.
سالهای تحصیل، تا حدی از عام بودن اسمم شاکی بودم، اما خاص بودن فامیل اون رو جبران میکرد. و حالا، موقع کار از اسمم کاملاً راضی هستم. دوستان خارجی طرف کار به راحتی اسمم رو تلفظ میکنن و مشکلی در استفاده از اون ندارن. و مهمتر از همه، خودم، از اسمم کاملاً راضیم، شاید مدیون پنجم محرم باشم برای اسمی که ازش راضیم!
دعوت وبلاگی عام آق بهمن بود که نصف و نیمه و فقط برای اسم کوچیک لبیک گفته شد
القصه! بزرگترین دغدغة دوران کودکی این بود که چرا هرچی اسم شیرینی فروشی و جاهای خوبه به نام سرکار خانم خواهر گرامی است اما اسم بنده روی هیچ مغازهای نیست. و البته شعف ناشی از دیدن یک مکانیکی به نام خودم و تحقیرهای شیطنت آمیز خواهرجان رو از یاد نمیبرم.
سالهای تحصیل، تا حدی از عام بودن اسمم شاکی بودم، اما خاص بودن فامیل اون رو جبران میکرد. و حالا، موقع کار از اسمم کاملاً راضی هستم. دوستان خارجی طرف کار به راحتی اسمم رو تلفظ میکنن و مشکلی در استفاده از اون ندارن. و مهمتر از همه، خودم، از اسمم کاملاً راضیم، شاید مدیون پنجم محرم باشم برای اسمی که ازش راضیم!
دعوت وبلاگی عام آق بهمن بود که نصف و نیمه و فقط برای اسم کوچیک لبیک گفته شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر