يه جايي هست توي آسمون اتوبان قم، از سال 82 همونجا مونده. يه روز که توي ماشين داشتم ميومدم تهران که امتحاناي پايان ترم رو که افتاده بود توي شهريور بدم، خبري رو شنيدم که تا يک ماه زندگي خودم رو متلاطم کرد و تا شش ماه زندگي خانواده ام رو. بخش قابل توجهي از شخصيت الانم رو شکل داد و نقطة عطفي حساب ميشد در حد خودش. بگذريم از اين که خبر براي بقية افراد هيچگونه اهميتي نداره، اما شنيدن اون به شدت برام مشکل ايجاد کرد. همون روي صندلي عقب اون پژو 405 که نشسته بودم "وا رفتم". دقيقا همه چيز جلوي چشمام تار شده بود که يهو نگاهم افتاد به همون تيکه از آسمون. حتي تعداد ستاره هايي که در کادر پنجرة ماشين قرار ميگرفت رو هم يادمه. نميدونم آتيش وقتي آب روش ريخته ميشه چه حسي داره، اما حس اون لحظة من خودش ارزش ضرب المثل شدن رو داشت. آرامشي که اون آسمون به من داد رو هيچوقت فراموش نميکنم.
حالا بعد از نزديک 10 سال، هنوز هر وقت مشکلي پيش مياد و احوالاتم رو مورد عنايت قرار ميده، آسمون اولين جاييه که بهش نگاه ميکنم و تا امروز هم التماسهاي من براي آرامش دادن رو بي جواب نگذاشته.
آسمون، شايد خودش ندونه که آرامش من چقدر مديون اونه...
حالا بعد از نزديک 10 سال، هنوز هر وقت مشکلي پيش مياد و احوالاتم رو مورد عنايت قرار ميده، آسمون اولين جاييه که بهش نگاه ميکنم و تا امروز هم التماسهاي من براي آرامش دادن رو بي جواب نگذاشته.
آسمون، شايد خودش ندونه که آرامش من چقدر مديون اونه...