روزي شيخ مريدان را فرا خواند و به منبر رفت از براي بازگو كردن خاطره اي در سنة يكهزار و سيصد و هشتاد و دو هجري. در آن تاريخ شيخ را تلاشي بود در مكتب اميركبير كه به ناگاه مديران را تصميم بر ترميم زمين توپ بازي مكتب شد. به ميمنت بازگشايي آن زمين با بركت، رئيس بلديه مدعو شده بود و ضرباتي نيز با توپ روانه كرد خودشيرين وار! شيخ كه نظاره گر ماجرا بود بانگ برآورد كه مسند بلديه نيز همانند بازي با كودكان خُرد شده و هرآنكس كه از راه رسيد بر آن تكيه زد، بي آنكه نشاني از لياقت در آن باشد.
چون آفتاب دو سال بعد برآمد، رئيس بلديه بر مسند حكومت نشست و شيخ مضحكة خاص و عام گرديد از بابت دست كم گرفتن نام برده. پس شيخ سرخورده از انتخاب مشكوك عوام الناس به كنجي خزيد و در ديوانش كتابت نمود:
پايان شب سيه سپيد است
اندكي صبر سحر نزديك است!!!
.
.اشتراك فيد مخفيگاه آزادي
چون آفتاب دو سال بعد برآمد، رئيس بلديه بر مسند حكومت نشست و شيخ مضحكة خاص و عام گرديد از بابت دست كم گرفتن نام برده. پس شيخ سرخورده از انتخاب مشكوك عوام الناس به كنجي خزيد و در ديوانش كتابت نمود:
پايان شب سيه سپيد است
اندكي صبر سحر نزديك است!!!
.
.اشتراك فيد مخفيگاه آزادي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر