۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

من يه آشغالم، باهات حرف دارم

به جز لرزيدن بدن ساعت 3 صبح 25 خرداد توي كوي دانشگاه و 5 دقيقه اسكورت شدن توسط 4 تا پليس به سمت فرمانده و بعدش آزادي در روز 18 تير، و البته دلواپسي دستگير شدن هم اتاقي به مدت 15 ساعت توي 22 بهمن، چيزي نصيب من نشد. اعتراف مي كنم كه هر يك از اين اتفاقات اگه چند ساعت بيشتر طول مي كشيد كاملاً رواني مي شدم. خدا جون، اصلاً ايده اي داري كه پدر و مادرايي كه بچه هاشون دستگير مي شن و بي خبرن ازشون، يا اونايي كه بهشت زهرا ميشه مكان ديدن مجدد فرزند چه حس و حالي دارن؟ در جريان هستي؟ مطمئنم كه ميدوني و ميدونم كه مطمئني كه كاري انجام خواهي داد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats