1- همه چيز عالي بود تا اينكه من وارد شدم. اول قلب كارخونه از كار افتاد و رفت براي سرويس، بعدهم حقوق هايي كه بيشترين تأخيرش سه روز بود، تا 15 روز داده نشد و همة اينها باعث شده انگشت اتهام به سمت من دراز بشه! فعلاً كه در حد شوخي و خنده نيش و كنايه ها و محكوم شدن به بد قدمي رو مي شنوم تا بعد ببينيم چي مي شه!
2- آقاي "ش" اگه سرمايه ش رو بذاره توي بانك، هر ماه چند برابر درآمد الانش سود مي گيره؛ اما اونموقع از لذت حقوق دادن به 500 نفر و شاد كردن دل 2000 نفر خبري نخواهد بود. حالا اين وسط اگه يكي ايشون رو "متهم" به آقازاده بودن بكنه يكمي دردناكه. اگه من توي شرايط مشابه قرار داشتم از صدتا فحش بدتربود.
3- يكي از تجربياتي كه در زندگي نداشتم هم صحبت بودن با طبقة پايين اجتماع بود. دغدغه هاي كارگرهاي كارخونه در نوع خودش واقعاً جالبه و نشون مي ده كه طرز فكر افراد چقدر به واسطة شرايط اجتماعيشون تغيير مي كنه. اين وسط نداشتن آگاهي و اطلاع از شرايط جامعه بد جور توي ذوق مي زنه؛ البته بايد توجه داشت كه اين بي اطلاعي هر چقدر باشه بازهم 63% نمي شه.