توي نگاه اول مثل بقيه بود. پسري كه به خاطر درس خوندن توي كارشناسي ارشد بهترين رشتة يكي از بهترين دانشگاه هاي كشور، مي شد لقب نخبه رو بهش داد. اما وقتي بيشتر باهاش حرف زدم شخصيتش برام عجيب تر شد. از شكست عشقيش گفت و اينكه مقصر خودش بوده. خط روي مچ دستش رو نشون داد كه حكايت از اوج سرخوردگي در مقطعي از زندگي داشت. اشك چشماش موقع حرف زدن شيشه هاي خورد شدة احساسش رو نشون مي داد. و منم كه انصافاً هيچوقت توي اين موقعيت قرار نگرفته بودم فقط مي تونستم دلداري هاي زائد بدم به دروغ بگم شرايطي مثل اون داشتم و با بيخيالي سپريش كردم.
شايد براي آدمي مثل من كه داستان هاي شكست هاي عشقي و افسردگي هاي ناشي از اون رو باور نمي كردم و اعتقاد داشتم به خاطر جلب توجه مطرح مي شه، همچين ماجرايي بتونه كمك كنه كه نظرم كمي عوض بشه.
شايد براي آدمي مثل من كه داستان هاي شكست هاي عشقي و افسردگي هاي ناشي از اون رو باور نمي كردم و اعتقاد داشتم به خاطر جلب توجه مطرح مي شه، همچين ماجرايي بتونه كمك كنه كه نظرم كمي عوض بشه.
ولی با وجود چنین مقطعی چه خوب به زندگی برگشته!
پاسخحذفمنم توی همچین موقعیت هایی نمیدونم واقعا باید چی بگم، چون هرچیزی که می گی طرف خیال می کنه فقط برای دلداری داری اینو می گی:) اما واقعا کار بزرگی کرده که با اون درجه از سرخوردگی تونسته برگرده به راه موفقیت
پاسخحذفمی دونی...همه مشکلات انسان به خاطر داشتن احساسه...اگه نبود چه خوب بود...!
پاسخحذف(زیاد جدی نگیر حرفامو)