۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

سد

نه سال پيش بود. كنكور 80 كه از شانس بد ما آسون ترين كنكور 10 سال اخير بود و بر خلاف نظر شنوندگان، به شدت به ضرر من تموم شد. اولين روزي كه به فكر درس خوندن برا كنكور افتادم مهر سال قبلش بود. مي دونستم تابستون همه بچه ها خودشون رو با درس خفه كردن، اما من تفريح رو ترجيح دادم و قضيه رو زياد جدي نگرفتم. ثبت نام توي كانون و فشارهاي خانوم پشتيبان باعث شد كه به زور بشينم سر درس. وقتي آمار درس خوندن روزانه رو به خانوم پشتيبان مي دادم با عصبانيت اون مواجه مي شدم و اين جمله كه شما بايد حداقل روزي 8 ساعت درس بخوني، دو ساعت به درد امتحان ماهانة دبيرستان هم نمي خوره چه برسه به كنكور. من هم با گوش جان مي شنيدم و از اون گوشم به در مي كردم تا خداي نكرده بهم فشار درس وارد نشه.
به هر حال كنكور رسيد. مي دونستم كه با توجه به چيزايي كه بلدم نتيجه خوب مي شه و به خاطر همين هم بزرگترين استرس، ترس از بيدار نشدن صبح امتحان بود كه از عنفوان كودكي باهام بود. كله سحر با بابا و مامان و افروز (كه از كودكستان با هم همكلاس بوديم) رفتيم سمت دانشگاه صنعتي. از قبل از امتحان هم اطلاع داشتم كه وقت زياد ميارم، اما يك ساعت و ده دقيقه اضافه وقت واقعاً روي اعصاب بود كه يه جوري با چك كردن دوباره سوال ها سپريش كردم. بعد از امتحان خيلي از بچه ها رو ديدم و آمار اوليه حكايت از اون داشت كه همه بهتر از من دادن. خواب مادر محترم كه حاكي از 5 رقمي شدن رتبه بود مزيد بر علت شد كه دانشگاه آزاد كعبة آمالم بشه. توي مرداد وقتي رفتم كارنامه بگيرم، دنيا دور سرم چرخيد! رتبم نه تنها 5 رقمي نبود بلكه 4 رقمي خوب هم شده بود و نويد آغاز تحويل نگرفتن دانشگاه آزاديا رو مي داد!
آخر داستان و 7 سال درس خوندن بعدش هم كه ديگه تكراري شده، اما سوالي كه هميشه از خودم مي پرسم اينه كه اصلاً چرا كنكور؟ چرا درس؟ چرا دانشگاه آزاد با اين همه ورودي؟ چرا افزايش ظرفيت؟ و صدتا چراي ديگه ...
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats