۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

جدال عقل و احساس!

يكي از دوستان دانشجوي دكترا، براي عضويت در هيئت علمي يكي از دانشگاه هاي دولتي درخواست داده بود. بعد از مدت ها، بالاخره تابستون دعوت به مصاحبه شد و اونهم چون مي خواست حتماً قبول بشه نشست و كلي درس خوند براش. روز مصاحبه اما اوضاع بر وفق مراد نبود. سوال در مورد مسائل تخصصي و سابقه كار و پشتوانة علمي جاي خودش رو داده بود به جهت گيري در مقابل فتنة سال گذشته و نظر در مورد فلان فرمايش مقام معظم و اعلام انزجار از سران فتنه. و دوست عزيز هم (به گفتة خودش) بيخيال هيئت علمي شده بود و ترك جلسه به نشانة اعتراض رو در سوابق مبارزاتيش ثبت كرد.
حالا شده حكايت من. مدتي پيش توسط يكي از سازمان هاي عريض و طويل براي انجام مراحل اولية جذب نيرو دعوت شدم. با توجه به اينكه هميشه آرزوي استخدام در اين سيستم رو با توجه به ارتباط مستقيم با رشته و البته مزاياي خوب داشتم، براي مصاحبة علمي سنگ تموم گذاشتم و خوان اصلي به سلامتي طي شد. مراحل بعدي شامل پر كردن فرم هاي خسته كننده و تست هاي پزشكي عجيب و غريب هم با هر دردسري طي شد تا آخرين مرحله فرا برسه. "گزينش" يك ساختمان دراز بود كه توش آدمايي سر كار بودن كه از لحاظ ظاهري مي شد اونا رو "عرزشي" ناميد. نوع برخورد با مراجعين كه همه قشر تحصيل كردة اجتماع بودن هم اين مطلب رو تأييد مي كرد. سوالات داخل فرم مربوطه در نوع خودش جالب بود. اسم و آدرس دو تا از "هم مسجدي ها"، دلايل سفر به خارج، نوع محكوميت اقوام درجة يك تا سه در صورت وجود و ... سوالاتي بود كه تقريباً داشت من رو از كوره به در مي برد كه يكي از مراجعين با اعلام اينكه "اينا كه چيزي نيست، تو مصاحبه سوالاشون رو حال كن" من رو به فكر فرو برد.
آيا رسيدن به يك آرزو اين مجوز رو ايجاد مي كنه كه بر خلاف اعتقاداتمون حرفي بزنيم و همون چيزي رو از خودمون نشون بديم كه اونا دوست دارن؟ اين چيزي كه خودشون بش ميگن "تقيه" رو ميشه به صورت برعكس در مقابل خودشون استفاده كرد؟ مرز بين شرف و بي شرفي موقع رسيدن به يك خواسته كجاست؟
كمتر از دو ماه براي رسيدن به پاسخ سوالاتم فرصت دارم، با تشكر!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats