اگه بگم سال 89 سال بدي براي من بوده آخر بي معرفتيه. مسلماً هر سال فراز و فرودهاي زيادي رو در خودش داره، اما سينوس سال 89 تا حدود زيادي به سمت مثيت محور yها شيفت داشت.
.
.
فروردين: بعد از تعطيلات 5 روزة نوروز، دوياره خودم رو به پادگان 01 معرفي كردم و تا آخر فروردين اونجا بودم. روز 17 فروردين هم اردوي سه روزة تلو داشتيم كه در مجموع ساده تر از اون چيزي بود كه فكر مي كردم؛ البته اگه اون تگرگ بي سابقة تهران رو كه صاف توي مغز سر ما مي خورد رو از روزها حدف كنيم. دقيقاً روز آخر فروردين و بعد از وداع دراماتيك با بچه هاي آموزشي، ايميل ريجكت دورة دكترا (چند ماه بعد از گرفتن اكسپت قطعي) به دستم رسيد و رسماً بي خيال ادامة تحصيل شدم.
ارديبهشت: قسمت عمدة اين ماه توي يگان خدمتي طي شد. روز 24 ام بعد از طي شدن تمام مراحل بروكراسي اداري درون ارتشي، نامة ترخيص يه دستم رسيد و ارتش رو براي هميشه ترك كردم. خدمت دو ماه و 24 روزه داخل ارتش باعث شد كه نظرم كاملاً در مورد ارتشي ها عوض بشه و به اشخاص كاملاً قابل احترامي برام تبديل بشن.
خرداد، تير، مرداد: اگر مي شد اين سه ماه رو از تقويم زندگي من پاك كرد، مي شد ادعا كرد كه آدم فعالي هستم. نيومدن كارت سربازي و البته پيدا نشدن كار باعث شده بود كه رخوت عجيبي من رو فرا بگيره و حتي استارت زدن فعاليت براي خود اشتغالي هم چيزي از اين رخوت كم نكرد. در مقابل كارهاي خود اشغالي هم بسيار كند پيش مي رفت (و هنوز هم تموم نشده) و بنابراين ديدن جام جهاني به مفيدترين كار انجام شده در اين مدت تبديل شد.
شهريور: بعد از انجام مصاحبة كاري يك ساعته به زبون انگليسي و گير دادن يكي از متول ترين آدم هاي اصفهان، از خدا خواسته مشغول به كار شدم. مهمترين حسن اين كار اينه كه صاحبش در عين اينكه پولداره، تحصيل كرده هم هست و همين مسئله باعث يكنواخت نشدن كار مي شه.
مهر، آبان: تقريباً به صورت تمام وقت درگير كار بودم. بعد از سمتي كه سر كار داده شد، به شدت حجم كاري بالا رفت و زمان خارج از محل كار فقط به استراحت و خواب مي گذشت.
آذر: اولين مأموريت خارجي رو به مقصد چين تجربه كردم. توي اون 10 روز رسماً رو به قبله شدم اما به شدت تجربه عالي و بي نظيري بود.
دي: براي استخدام در يك شركت معظم دولتي دعوت شدم. پاس شدن مصاحبه و وارد شدن به روند اداري استخدام من رو سر يك دوراهي بد بين كار فعلي و كار جديد قرار داده كه البته به لطف عريض و طويل بودن مراحل اداري، دو راهي همچنان به قوت خودش باقيه.
يهمن: دومين مأموريت خارجي، 48 ساعت عرق ريختن توي استانبول بود. هرچند رسماً به هيچگونه فعاليت غير كاري نرسيديم، اما اين هم تجربة خوبي بود. 25 يهمن هم كه بعد از مدت ها يك روز سبز به تقويم اضافه كرد.
اسفند: اسفند حتي اگر هيچ اتفاقي هم نيفته، خيلي برام دوست داشتنيه. بر خلاف خود عيد، عاشق بوي عيد و ديدن جنب و جوش مردمم. ضمن اينكه بعد از 9 ماه از تموم شدن سربازي، بازهم حقوق ماهيانة ارتش به حساب واريز شد با اين تفاوت كه اين ماه عيدي هم به حقوق اضافه شده بود!
.
.
حالا سال 90 شروع شده. دوست دارم در فرصت مناسب اتفاقات زندگيم توي دهة 80 رو بنويسم. دهه اي كه ببشتر از 50% اتفاقات گذشته و آيندة زندگيم توي اون اتفاق افتاد. و در آخر، به اميد ورژن جديدي از "مباركي" در سال و دهة جديد براي همه، چيزي متفاوت تر از همة اون چيزهايي كه تاحالا بوده.
.
.
من در سال 88
من در سال 87
من در سال 86
.
.
فروردين: بعد از تعطيلات 5 روزة نوروز، دوياره خودم رو به پادگان 01 معرفي كردم و تا آخر فروردين اونجا بودم. روز 17 فروردين هم اردوي سه روزة تلو داشتيم كه در مجموع ساده تر از اون چيزي بود كه فكر مي كردم؛ البته اگه اون تگرگ بي سابقة تهران رو كه صاف توي مغز سر ما مي خورد رو از روزها حدف كنيم. دقيقاً روز آخر فروردين و بعد از وداع دراماتيك با بچه هاي آموزشي، ايميل ريجكت دورة دكترا (چند ماه بعد از گرفتن اكسپت قطعي) به دستم رسيد و رسماً بي خيال ادامة تحصيل شدم.
ارديبهشت: قسمت عمدة اين ماه توي يگان خدمتي طي شد. روز 24 ام بعد از طي شدن تمام مراحل بروكراسي اداري درون ارتشي، نامة ترخيص يه دستم رسيد و ارتش رو براي هميشه ترك كردم. خدمت دو ماه و 24 روزه داخل ارتش باعث شد كه نظرم كاملاً در مورد ارتشي ها عوض بشه و به اشخاص كاملاً قابل احترامي برام تبديل بشن.
خرداد، تير، مرداد: اگر مي شد اين سه ماه رو از تقويم زندگي من پاك كرد، مي شد ادعا كرد كه آدم فعالي هستم. نيومدن كارت سربازي و البته پيدا نشدن كار باعث شده بود كه رخوت عجيبي من رو فرا بگيره و حتي استارت زدن فعاليت براي خود اشتغالي هم چيزي از اين رخوت كم نكرد. در مقابل كارهاي خود اشغالي هم بسيار كند پيش مي رفت (و هنوز هم تموم نشده) و بنابراين ديدن جام جهاني به مفيدترين كار انجام شده در اين مدت تبديل شد.
شهريور: بعد از انجام مصاحبة كاري يك ساعته به زبون انگليسي و گير دادن يكي از متول ترين آدم هاي اصفهان، از خدا خواسته مشغول به كار شدم. مهمترين حسن اين كار اينه كه صاحبش در عين اينكه پولداره، تحصيل كرده هم هست و همين مسئله باعث يكنواخت نشدن كار مي شه.
مهر، آبان: تقريباً به صورت تمام وقت درگير كار بودم. بعد از سمتي كه سر كار داده شد، به شدت حجم كاري بالا رفت و زمان خارج از محل كار فقط به استراحت و خواب مي گذشت.
آذر: اولين مأموريت خارجي رو به مقصد چين تجربه كردم. توي اون 10 روز رسماً رو به قبله شدم اما به شدت تجربه عالي و بي نظيري بود.
دي: براي استخدام در يك شركت معظم دولتي دعوت شدم. پاس شدن مصاحبه و وارد شدن به روند اداري استخدام من رو سر يك دوراهي بد بين كار فعلي و كار جديد قرار داده كه البته به لطف عريض و طويل بودن مراحل اداري، دو راهي همچنان به قوت خودش باقيه.
يهمن: دومين مأموريت خارجي، 48 ساعت عرق ريختن توي استانبول بود. هرچند رسماً به هيچگونه فعاليت غير كاري نرسيديم، اما اين هم تجربة خوبي بود. 25 يهمن هم كه بعد از مدت ها يك روز سبز به تقويم اضافه كرد.
اسفند: اسفند حتي اگر هيچ اتفاقي هم نيفته، خيلي برام دوست داشتنيه. بر خلاف خود عيد، عاشق بوي عيد و ديدن جنب و جوش مردمم. ضمن اينكه بعد از 9 ماه از تموم شدن سربازي، بازهم حقوق ماهيانة ارتش به حساب واريز شد با اين تفاوت كه اين ماه عيدي هم به حقوق اضافه شده بود!
.
.
حالا سال 90 شروع شده. دوست دارم در فرصت مناسب اتفاقات زندگيم توي دهة 80 رو بنويسم. دهه اي كه ببشتر از 50% اتفاقات گذشته و آيندة زندگيم توي اون اتفاق افتاد. و در آخر، به اميد ورژن جديدي از "مباركي" در سال و دهة جديد براي همه، چيزي متفاوت تر از همة اون چيزهايي كه تاحالا بوده.
.
.
من در سال 88
من در سال 87
من در سال 86
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر