۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

بختم ار يار شود، رختم از اينجا ببرد

یه وقتایی توی زندگی پیش میاد، انقدر در معرض هجوم سختی‌ها قرار می‌گیری که دلت می‌خواد بری توی خیابون داد بزنی که آهای، من از این آدم‌های اطرافم خسته شدم، خسته شدم انقدر خودم رو وقفشون کردم و هر وقت بهشون احتیاج داشتم زدن زیر همه چیز و رفتن. خسته شدم از کاری که مسئولیتش زیاده. خسته شدم از همه دوستی‌ها و روابطی که تعفن منفعت طلبی همه وجودش رو پر کرده. متنفرم از قضاوت‌های اس‌ام‌اسی. خسته شدم از کسایی که فقط تا وقتی حالت خوبه باهاتن و خوب نبودن‌ها رو به حساب نقطه ضعفت می‌نویسن. خسته شدم از کسایی که تکلیفشون با خودشون روشن نیست و روی زندگی من هم تأثیر می‌گذارن. حالم دیگه داره به هم می‌خوره از مملکتی که کسی سر جای خودش نیست. متنفرم از خون پاک آریایی که فقط یک سری آدم عقده‌ای اهل افراط و تفریط تحویل دنیا داده. خسته شدم از "رو" بازی کردن با آدم‌هایی که همین رو بازی کردن رو علیه خودم استفاده می‌کنن. بری وسط حوض میدون نقش جهان و فریاد بزنی که من خسته شدم از همه چی، می‌فهمی لامسب؟ ...
اما نکته مهم اینه که من به هیچ عنوان این کار رو انجام نخواهم داد. دنیا و آدم‌های توش خیلی من رو دست کم گرفتن که فکر می‌کنن با این چیزها از پا میفتم، من مرد روزهای سختم! پس بچرخ تا بچرخیم ...


پیشنهاد عنوان از پونه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats