مقولة خواب به خودی خود به حدی پیچیده هست که بتونه روز بعدش فکر آدم رو مشغول کنه و به دنبال تعبیر اون باشه. یکی از ویژگیهای مهم من البته همیشه این بوده که یا خیلی به ندرت خواب میبینم و یا با بیان بهتر، چیزی از خوابهای دیده شده یادم نمیمونه.
اما اتفاقی که خیلی زیاد و شاید هر روز برای من رخ میده، بیدار شدن با یک آهنگ و ترانه و تکرار اون تا زیر دوش و هنگام لباس پوشیدن و حتی توی راه تا رسیدن به محل کاره. دقیقا مثل قضیة خواب، فلسفة وجودی و تعبیر این آهنگها، که بعضاً ممکنه سالها از آخرین شنیدن اون گذشته باشه، رو نمیدونم. اما چیزی که میدونم اینه که حس خوبی بهم منتقل میکنه حتی اگر "تعبیر" اون همراه با حسهای خوب نباشه.
اما اتفاقی که خیلی زیاد و شاید هر روز برای من رخ میده، بیدار شدن با یک آهنگ و ترانه و تکرار اون تا زیر دوش و هنگام لباس پوشیدن و حتی توی راه تا رسیدن به محل کاره. دقیقا مثل قضیة خواب، فلسفة وجودی و تعبیر این آهنگها، که بعضاً ممکنه سالها از آخرین شنیدن اون گذشته باشه، رو نمیدونم. اما چیزی که میدونم اینه که حس خوبی بهم منتقل میکنه حتی اگر "تعبیر" اون همراه با حسهای خوب نباشه.
آهنگی که امروز باهاش بیدار شدم و هنوز آویزونمه:
حال خونین دلان که گوید باز و از فلک خون خم که جوید باز (ادامه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر