چهارصدمین پست یک وبلاگ میتونه دلیلی خوبی برای گرفتن تولد وبلاگی باشه. البته به نظر من باید هم همینطور باشه چراکه عمر یک وبلاگ رو تعداد پستهای اون مشخص میکنه و نه تقویم کنارش. الان دقیقاً حس اون مهمونیهای خارجی رو دارم که همة مهمونا لیوان هینکن 7% به دست و در حال همهمه هستن که ناگهان یک نفر با قاشق چندبار به لیوانش میزنه تا توجه بقیه رو جلب کنه. و بعد از اون شروع میکنه به صحبت کردن در مورد صاحب مجلس و اینکه چقدر اون رو میشناسه و چرا باهاش دوسته.
اما اصلاً دلیل وبلاگ نوشتن چی میتونه باشه؟ طبیعتاً کسی که قلم شیوایی داره اگر اجازه استفادة سایرین از نوشتههاش رو نده نوعی گناه کبیره مرتکب شده. البته متأسفانه نه تنها من در تیررس این محدوده از افراد هم قرار نمیگیرم بلکه حتی از لحاظ شیوایی قلم نقطة مقابل اونها هستم!
دلیل اصلی من برای نوشتن در روزگاری که خیلی از دوستان قدیمی دیگه دستی به قلم نمیبرن، یکجور تخلیة درونیه. خیلی وقتها بوده از فرط خوشحالی و یا ناراحتی از یک موضوع، به قدری از خودم بی خود شدم که تمام امور روزمره زندگیم تحت تأثیر قرار گرفته و مختل شده. اما به محض بیرون ریختن این حسها با حرکت انگشتان روی صفحه کلید، آبی بر آتش ریخته شده و حسها ناگزیر به تعدیل.
البته در این بین همه چیز هم در این حد گل و بلبل نبوده. همیشه سعی کردم هویت خودم رو در بین دوستان حقیقی (در مقابل مجازی) و آشناها مخفی نگه دارم تا بتونم بدون داشتن دغدغة شخصیتی و نگرانی از خراب شدن ظاهرم پیش بقیه حرف دلم رو بزنم، اما خب در یکی دو مورد به صورت ناخواسته و یا ارادی هویت من لو رفت که البته انسان عاقل هیچوقت یک سنگ صبور خوب رو فدای قضاوت احتمالی یکی دو نفر نخواهد کرد و بنابراین بازهم برخلاف تشکیک چند پست قبل، رویة آتی همین خواهد بود.
در آخر هم مثل همیشه جا داره از دوستانی که نوشتههای نه چندان دلچسب اینجا رو با حوصله میخوندن و ردپاشون توی وبلاگ من هست تشکر کنم. به امید "پانصدنامه"!
اما اصلاً دلیل وبلاگ نوشتن چی میتونه باشه؟ طبیعتاً کسی که قلم شیوایی داره اگر اجازه استفادة سایرین از نوشتههاش رو نده نوعی گناه کبیره مرتکب شده. البته متأسفانه نه تنها من در تیررس این محدوده از افراد هم قرار نمیگیرم بلکه حتی از لحاظ شیوایی قلم نقطة مقابل اونها هستم!
دلیل اصلی من برای نوشتن در روزگاری که خیلی از دوستان قدیمی دیگه دستی به قلم نمیبرن، یکجور تخلیة درونیه. خیلی وقتها بوده از فرط خوشحالی و یا ناراحتی از یک موضوع، به قدری از خودم بی خود شدم که تمام امور روزمره زندگیم تحت تأثیر قرار گرفته و مختل شده. اما به محض بیرون ریختن این حسها با حرکت انگشتان روی صفحه کلید، آبی بر آتش ریخته شده و حسها ناگزیر به تعدیل.
البته در این بین همه چیز هم در این حد گل و بلبل نبوده. همیشه سعی کردم هویت خودم رو در بین دوستان حقیقی (در مقابل مجازی) و آشناها مخفی نگه دارم تا بتونم بدون داشتن دغدغة شخصیتی و نگرانی از خراب شدن ظاهرم پیش بقیه حرف دلم رو بزنم، اما خب در یکی دو مورد به صورت ناخواسته و یا ارادی هویت من لو رفت که البته انسان عاقل هیچوقت یک سنگ صبور خوب رو فدای قضاوت احتمالی یکی دو نفر نخواهد کرد و بنابراین بازهم برخلاف تشکیک چند پست قبل، رویة آتی همین خواهد بود.
در آخر هم مثل همیشه جا داره از دوستانی که نوشتههای نه چندان دلچسب اینجا رو با حوصله میخوندن و ردپاشون توی وبلاگ من هست تشکر کنم. به امید "پانصدنامه"!
ب ب به سلامتی
پاسخحذفایشالا پانصدمیش :ی