هرچند مثل انتخابات توی جمهوری اسلامی، تقریباً هر سال یک آزمون، کنکور یا امتحانی رو تجربه کردم، اما سه تا از این امتحانها به شدت برای من سرنوشت ساز و تعیین کننده بود.
اول - کنکور کارشناسی: سال 79 بود و تغییر خونه و مسابقات واترپولو و جو پخش مستقیمهای فوتبال تلویزیون باعث شده بود که خوشبینترین هوادارانم هم حتی به دانشگاه آزاد هم امیدی نداشته باشن. البته اخلاق من هم جوریه که دلم میخواد انتظار افراد از من بالا نباشه تا در صورت رسیدن به موفقیت یه جورایی باعث سورپرایز اطرافیان بشم. به هر حال خودم تمام آیندهام رو توی کنکور میدیدم، اما انصافاً به بیشتر از دانشگاه آزاد امیدواری خاصی نداشتم، چه برسه به پلی تکنیک!
دوم - کنکور ارشد: جملة بابا بعد از قبول شدن کنکور لیسانس هیچوقت از یادم نمیره. روزهایی که همه در حال تبریک گفتن و اظهار شگفتی از قبول شدن من بودن، بابا در یک جملة تاریخی فرمودند: "رشتة به درد بخوری نیست، لااقل در حد لیسانس". این جمله باعث شده بود همیشه بخوام خودم رو به بابا ثابت کنم و ارشد قبول بشم. هرچند بی خیالیهای همیشگی باعث شد نتونم بیشتر از روزی یکی دو ساعت و فقط به مدت 4 ماه وقت بذارم، اما بعد از اومدن رتبهها، میشد حتی به انتخاب رشتة اول هم امیدوار باشم و دست آخر هم که همین شد. بعد از تموم شدن درس و وارد شدن به بازار کار، به این نتیجه رسیدم که باباها اصلاً نمیتونن حرف بیجایی بزنن. باباها محکومن به اینکه همة حرفهاشون درست باشه!
سوم - امروز: امتحان امروز رو سه سال پیش هم داده بودم، اما حساسیت اون زمان در حد الان نبود. یک گزینة موازی در برابر سایر برنامههایی که داشتم و زیاد استرسی برای من ایجاد نکرد. اما امروز برای اولین بار استرس رو در زندگی درسی تجربه کردم. برای خودم عجیب بود که من که کنکورهای مهمتر رو با بیخیالی طی کرده بودم، چرا امروز استرسم زیاد بود. شاید چون تمام آینده از این امتحان رد میشه، لااقل فعلاً اینجور فکر میکنم. تا ده روز دیگه که نتیجه بیاد، زندگی کارمندی سابق رو عشق است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر