۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

مرد

1- وقتي جريان حملة برادران لباس شخصي تا دندون مسلح رو به كوي دانشگاه در جمعي تعريف ميكردم، صحبت به جايي رسيد كه ما با تمام توان از دست اونها فرار ميكرديم و در اين بين بعضي ها كتك ميخوردن. بزرگي گفت "عجب نامردايي هسين شما كه فرار كردين".
2- وقتي جريان زنداني شدن يكي از دوستان و بازجوئيهاش رو در جمعي تعريف ميكردم، صحبت رسيد به جائي كه شكنجه هاي جسمي و روحي كار خودش رو كرده بود و دوست عزيز به هرآنچه برادران بازجو طلب كرده بودن اعتراف كرده بود. بزرگ ديگري گفت "عجب نامرديه دوستت".
3- وقتي جريان اعترافات از تلويزيون پخش ميشد، حرفاي شريعتي، حجاريان و صفايي بيشتر به طنز نود شبي نزديك بود تا اعترافات در داخل دادگاه. منتظر بودم تا بزرگي نظر خودش رو بگه، اما لااقل كسي چيزي به زبون نياورد.
4- اين روزا بزرگايي كه از بيرون گود لنگ ميكنن خيلي زياد شدن. اما مرد ميخواد كه بره داخل گود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats