۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

حماسه

مدرسه پا روی تمام قوانینش گذاشت و کلاس‌های بعدازظهر رو تعطیل کرد. کل جمعیت توی نمازخونه جمع شدیم تا با گراندیک 28 اینچ به زحمت یه چیزایی از بازی رو ببینیم. ما هم که سال اولی بودیم قاعدتاً جایی بهتر از ته سالن پیدا نکردیم و بنابراین همون حدود دقیقة 10-12 بازی رفتیم توی حیاط تا از خالی بودن زمین فوتبال بهترین استفاده رو ببریم اما سرایدار مدرسه که شاید دلش برای ما سوخته بود، رادیو رو گذاشت پشت بلندگوی حیات تا ما هم شامل توفیق اجباری بشیم و در جریان بازی قرار بگیریم.
نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده بود که علیفر رفته بود توی رادیو و گزارش می‌کرد، اما بعد از خوردن دو تا گل، حرف‌های روی اعصابش شروع شد. "ما قطعاً گل‌های بیشتری هم دریافت خواهیم کرد"، "با این بازی همون بهتر که نمی‌ریم جام جهانی"، "سطح فوتبال ما با دنیا قابل مقایسه نیست" و غیره. اما دقیقة 31 نیمه دوم، نه تنها علیفر که حتی خوشبین‌ترین هواداران هم انتظار شروع آتیش بازی رو نداشتن و سه دقیقه بعد هم ورق کاملاً برگشت. از دقیقة 34 به بعد دیگه گذر زمان سخت شد و اون هشت دقیقة وقت اضافه هم که روح و روان آدم رو مورد عنایت قرار می‌داد.
شاید همه می‌دونستن که والدیر ویرا مربی در سطح بالایی نیست، اما وقتی بین دو نیمه در حالیکه بدترین شرایط بر تیم حاکم بود با گفتن جمله‌هایی مثل "بچه‌ها، من حرف خاصي براي گفتن ندارم، برید داخل زمين و هرطور كه صلاح مي‌دونيد بازي كنيد، قهرمانانه به توپ ضربه بزنيد" نشون داد که روانشناس خوبیه.
هشتم آذر سال 86، بزرگترین جشن ملی ایران شکل گرفت. به قول خبرنگار فرانس پرس "در یك لحظه وزن كره زمین سبك شد چون هفتاد میلیون ایرانی با هم به هوا پریدند ...". دایی‌ها و عزیزی‌ها و عابدزاده‌ها شاید تا مدت‌ها دیگه توی فوتبال ایران پیدا نشن و همچنان بازیکن‌ها به جای ساق بند از دسته‌های اسکناس استفاده کنن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Free counter and web stats