امروز با شروع شدن جام جهانی فوتسال فهمیدم دقیقاً چهار سال از اون روزا گذشته. بازیهای فوق العادة ایران توی دور قبل که برای همه حتی انتطار قهرمانی به وجود آورده بود. مصطفی نظری که بدون دستکش بازی میکرد و شمسایی هم مثل همیشه عالی بود.
توی اون روزا، ترم پنج ارشد بودم. بنابر دلایل کاملاً مشخص پروژه کش داده شده بود تا هم باعث عقب اقتادن سربازی بشه و هم مشکل گرفتن خوابگاه نداشته باشم. کار توی پژوهشگاه به اوج خودش رسیده و سفرهای استانی هم به همراه مریم در جریان بود. هم اتاقیها همونهایی بودن که قرار بود باشن! رضا، رسول و مهران که مرام و معرفت رو معنی میکردن و روزهای خوبی رو میساختن.
حالا از اون روزا چهار سال گذشته. کوی دانشگاه هنوز هم سر جاشه و روزگار جدیدی رو طی میکنه. یکی دو هفته پیش که توی سفر پایتخت الناز رو دیدم، یه مرور خیلی جالبی برام بود از خاطرات کوی، روزهای آروم و روزهای شلوغش. و خاطرات الناز هم جالب بود از زاویة دید آپارتمان های روبروی کوی.
از پژوهشگاه و همکاراش خیلی دورادور خبر دارم. مریم که رفیق سختیهای ماموریتهای کاری بود، حالا ازدواج کرده و توی سوئیس زندگی میکنه. مهدی و مرتضی هم ازدواج کردن و در حال خوندن دکتری هستن. رابطة مجازی هم حتی باعث نشده بتونم خبر دقیقی از دوتای آخری داشته باشم، اما مریم رو کم و بیش باهاش در ارتباط هستم.
رضا بعد از دفاع برگشت مشهد و مشغول به کار نصف و نیمه شد. یکی از نزدیک ترین دوستان نزدیکه که بیشر از 1000 کیلومتر فاصله نگرفته. رسول و مهران از همون موقع به فکر رفتن بودن و انصافاً هم لیاقتش رو داشتن. حالا هر دو توی ینگ دنیا دارن زندگی میکنن، اولی مجرد و دومی به همراه خانومش.
تیم فوتسال هم که امروز دوباره بازیهاش شروع میشه. چهار سال آینده با شروع شدن دوباره جام جهانی نمیدونم چه اتفاقاتی از این روزها برام پر رنگتر خواهد بود، اما حالا میتونم مطمئن باشم که دورة بعدی جام جهانی، زندگی من کاملاً تغییر کرده و شروع تغییرش هم از یک هفته قبل از جام جهانی دورة قبلش بوده!
پ.ن: هر اتفاق هرچند بی ربط هم که در هر کجا رخ میده، بهونهای میشه برای پرت شدن من به یکی از خاطرات گذشته. آیا من توی گذشته زندگی میکنم؟!؟
توی اون روزا، ترم پنج ارشد بودم. بنابر دلایل کاملاً مشخص پروژه کش داده شده بود تا هم باعث عقب اقتادن سربازی بشه و هم مشکل گرفتن خوابگاه نداشته باشم. کار توی پژوهشگاه به اوج خودش رسیده و سفرهای استانی هم به همراه مریم در جریان بود. هم اتاقیها همونهایی بودن که قرار بود باشن! رضا، رسول و مهران که مرام و معرفت رو معنی میکردن و روزهای خوبی رو میساختن.
حالا از اون روزا چهار سال گذشته. کوی دانشگاه هنوز هم سر جاشه و روزگار جدیدی رو طی میکنه. یکی دو هفته پیش که توی سفر پایتخت الناز رو دیدم، یه مرور خیلی جالبی برام بود از خاطرات کوی، روزهای آروم و روزهای شلوغش. و خاطرات الناز هم جالب بود از زاویة دید آپارتمان های روبروی کوی.
از پژوهشگاه و همکاراش خیلی دورادور خبر دارم. مریم که رفیق سختیهای ماموریتهای کاری بود، حالا ازدواج کرده و توی سوئیس زندگی میکنه. مهدی و مرتضی هم ازدواج کردن و در حال خوندن دکتری هستن. رابطة مجازی هم حتی باعث نشده بتونم خبر دقیقی از دوتای آخری داشته باشم، اما مریم رو کم و بیش باهاش در ارتباط هستم.
رضا بعد از دفاع برگشت مشهد و مشغول به کار نصف و نیمه شد. یکی از نزدیک ترین دوستان نزدیکه که بیشر از 1000 کیلومتر فاصله نگرفته. رسول و مهران از همون موقع به فکر رفتن بودن و انصافاً هم لیاقتش رو داشتن. حالا هر دو توی ینگ دنیا دارن زندگی میکنن، اولی مجرد و دومی به همراه خانومش.
تیم فوتسال هم که امروز دوباره بازیهاش شروع میشه. چهار سال آینده با شروع شدن دوباره جام جهانی نمیدونم چه اتفاقاتی از این روزها برام پر رنگتر خواهد بود، اما حالا میتونم مطمئن باشم که دورة بعدی جام جهانی، زندگی من کاملاً تغییر کرده و شروع تغییرش هم از یک هفته قبل از جام جهانی دورة قبلش بوده!
پ.ن: هر اتفاق هرچند بی ربط هم که در هر کجا رخ میده، بهونهای میشه برای پرت شدن من به یکی از خاطرات گذشته. آیا من توی گذشته زندگی میکنم؟!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر