... از همون زمانی که پیشنهاد رفتن به مشاور مطرح شد، رابطة دو طرفه هم رو به سردی رفت. هرزگاهی با یه اس ام اس یا تلفن سعی داشتم قضاوتم رو زیر سوال ببرم، اما هر کدوم از اونها نوید پایان زود هنگام رابطه رو میداد. به هر حال بعد از جلسة اول، نوبت به آزمون شخصیت رسید. آزمون استاندارد بین المللی شامل 240 سوال پنج گزینهای در مورد نحوة برخورد آدم به اتفاقات پیش اومده در زندگی که نمرة منفی هم نداشت! جالب این بود که بعضی از سوالها در جاهای مختلف به همون شکل و یا با فرم جدید تکرار شده بود تا امکان پاسخ دادن اشتباه به حداقل برسه. یک هفته بعد، مشاور از همون پشت میزش داشت نتایج رو برای ما آنالیز میکرد: "نظم درونی تو بیشتره، هر دو در مقابل تجربة جدید موضع میگیرین، استرس تو کمتره، برون گرایی تو متوسطه اما بهار برون گراست". و در ادامه "اختلاف خاصی دیده نمیشه که مشکل ساز باشه".
نتایجی که در مورد من گفت به طرز جالبی منطبق بر شخصیت خودم بود و همین باعث شد به کلیت تست هم خوشبین باشم. همونجا، "موضع گیری در برابر تجربة جدید" رو "عدم گذشت در برابر اختلاف نظر" تعبیر کردم که خودم هم در طول مدت رابطه به اون نتیجه رسیده بودم. بهار نظرات مخالف رو سخت قبول میکرد و دوست داشت همه چیز همون باشه که خودش میگه. از دکتر نحوة افزایش گذشت درون خود و طرف مقابل رو پرسیدم و اون گفت کاملاً اکتسابیه و بستگی به خود فرد داره.
بعد از تموم شدن جلسه، اولین سوال بهار جالب بود: "چقدر فکر میکنی نتایج درسته؟" و جواب من هم که مشخص بود: "لااقل در مورد خودم میدونم درست بود". "اما استرس تو زیاده، نمیتونی روی اعصابت کنترل داشته باشی" بهار این رو گفت و تعجب من رو بر انگیخت!. "تو فلان روز اصلاً حرف نزدی، پات رو خیلی تکون میدادی، کاملاً عصبی بودی". برام جالب بود که یه سری از خصوصیات من که از نظر خیلی از آدما میتونه مثبت باشه، از طرف بهار تعبیر به عصبی بودن شده بود. "آره، من خیلی از جاها بیشتر گوش میکنم، تکون دادن پاهام هم شاید عامل عصبی داشته باشه، اما نشونة عصبی بودن نیس، یه جورایی شاید یه حرکت برای آروم شدن ضعفی که همیشه از بچگیم توی پاهام احساس میکردم و با حرکت آرامش میگرفت". دیگه کاملاً خسته شده بودم از توجیه شخصیت خودم و اینکه اثبات کنم اون چیزی که توی این مدت کوتاه و مصداقی اون از من درک کرده درست نیست.
دو روز بعد، پنجشنبه 6 مهر، ساعت 8 شب بهار از لازمة وجود دروغ سنج توی انجام تست حرف زد و ضربه آخر رو با موفقیت به رابطهای که لااقل برای من با پیش فرض صداقت پیش رفته بود زد. صحبتهای بعدی بیشتر حالت کلیشهای داشت که تا آخر مثل دو تا دوست میمونیم و آرزوی زندگی خوب برای هم کردیم و داستان سینوسی و 8 ماهة من و بهار به نقطة صفر رسید.
هشت ماه پر فراز و نشیب، پر از احساسات متناقض، سوء تفاهم، محبت، دلخوری، دوستی و حتی عشق در حالی تموم شد که بزرگترین تجربه رو برای من داشت. تجربة اینکه، کنترل رابطه باید در اختیار خود آدم باشه، روند همونطوری باید باشه که خود آدم فکر میکنه، غرور آدم جایی نباید خرد بشه، در صورتی که طرف مقابل اصرار بر قضاوت اشتباه داشت، اصرار بر ترمیم افکار اون نکرد، وارد رابطهای نشد که جریان احساسات از یک طرف سنگینی میکنه و اینکه اگر کسی انقدر غُد (؟) بود که حتی نتایج یک تست (به ظاهر) استاندارد رو برای پافشاری روی حرف خودش زیر سوال برد، ممکنه تمام حرف های قبل و بعدش رو در مواقع حساس زیر سوال ببره.
... و البته اینکه علی یک طرفه به قاضی رفته بود ...
تموم شد!
یه نفس عمیق نقطه سرِ خط
پاسخحذفبه امید ِلحظههای بهتر
پ.ن: بنویس.
علی خیلی خوب بود داستان 6 قسمتیت.. ینی نوشتن و ثبت کردنش. لذت بردم
پاسخحذفمیدونی دو قسمت آخر حس کردم بهار یه جاهایی چقدر شبیه منه.
ناراحت شدم از خودم :))
رفتار سینوسی و مشخص نبودن تکلیف آدم با خودش... یا شاید ترس از جدی شدن رابطه. نمیدونم..
به هر حال جذاب بود برام روایت این داستان از زبون یه پسر. مرسی :)
--------
خیلی بده جدی؟ :))
حالا من انقدی خودمو بروز ندادم، ولی خوب حس کردم شاید منم رفتارم سینوسی باشه. وجدان درد دارم الان :))