اگه مامان و بابام ميدونستن كه بعد از 7 سال درس خوندن توي دوتا از بهترين دانشگاهها، بايد براي چندرغاز حقوق كه اصلا معلوم نيست بدن يا نه بايد از 6 صبح تا 6 عصر سگدو بزنم، هيچوقت بچه كه بودم كنترل تلوزيون رو مخفي نميكردن كه من از زير درس خوندن در نرم. بلكه با تيپا ميفرستادنم كف بازار تا بلكه به يه جايي برسم. پ.ن: اين متن ادبي! رو در آخر يكي از همين روزهاي سگي نوشتم، شايد بعدا پشيمون بشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر